زندگی، و زندگانی من – بخش ۱۰

در بخش نهم وعده دادم که به گرایشات فکری و سیاسی و دسته بندیهای ناشی از آن در میان زندانیان سیاسی، طی سالهای ۵۳ و تا مقطع برآمدهای انقلابی سال ۵۷ بپردازم. این مساله نه از آن جهت که مقوله "زندانی سیاسی" بطور در خود و به عنوان یک فاکتور اجتماعی که گویا در همه جوامع جزئی نهادینه از تغییر و تحولات اجتماعی و طبقاتی است، بلکه به دلیل وزن و جایگاهی است که این پدیده در صحنه سیاست جامعه ایران، لااقل پس از کودتای سال ۳۲ داشته است، اهمیت دارد. ما در طول دورانی که مارکس و انگلس عقاید و دیدگاه و برنامه و سیاست و فلسفه خود را در جدال با گرایشات دیگر فرموله میکنند، تمرکز و کنجکاوی جامعه و مراکز فکری را در مقوله زندان و زندانی سیاسی نمیبینیم، شاید به این دلیل که بخاطر ویژگی آن دوران روند سرمایه داری غرب، چنین پدیده ای وجود خارجی نداشت. در روسیه که مرکز بزرگترین تحولات اوایل قرن بیستم است نیز با وزن تعیین کننده پدیده ماورا طبقاتی و انتزاعی "زندانی سیاسی" به عنوان مرکز تعیین تکلیف جدالهای فکری و سیاسی روبرو نیستیم. و تبدیل شدن پدیده زندانی سیاسی به یک نیروی مهم در معادلات سیاسی، در کشوری مانند ایران، قبل از هر عامل دیگری ریشه در جایگاهی دارد که ایران در حوزه تقسیم کار بازار جهانی و در طول دوران تقابل دو "بلوک" داشته است. ایران پس از برون رفت از دوران نامتعین سالهای بعد از جنگ دوم جهانی، و با کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، بطور قطع در حوزه بلوک غرب و در راس آن آمریکا و در بازار جهانی سرمایه داری غرب قرار گرفته بود. لازمه حفظ و تداوم این مکان سیاسی و اقتصادی، تحکیم یک رژیم نظامی و پلیسی بود که بتواند در برابر هر روندی که این موقعیت و جایگاه آنرا به مخاطره اندازد، ایستادگی و قدرت خود را تحکیم کند. تشکیل ساواک و راه اندازی پلیس سیاسی و سازماندهی "رکن ۲" در ارتش، برای خنثی کردن هر تحرک برای نفوذ در نیروهای مسلح، برای سرکوب و خفه کردن هر نوع تلاش برای ضربه زدن به این موقعیت و در هم کوبیدن هر تقلای سیاسی برای "براندازی"، و همه آنها به عنوان تلاش "کمونیستها" و طرفداران "شوروی"، چه در پوشش جریانات غیر مذهبی و چه حتی نامیدن مجاهدین به عنوان "مارکسیست" های اسلامی، بخش لاینفکی از بازتاب تقابل این دو بلوک و تقلای حکومت پس از کودتای ۳۲ برای تحکیم تعلق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به بلوک غرب و آمریکا بود.

بنابراین فاکتور سرکوب عریان به عنوان روبنای سیاسی و پلیسی حفظ این مکان در تقسیم بازار جهانی وارد معادلات سیاسی میشود. و از طرف دیگر مبارزه سازش ناپذیر و "قاطع" با این حکومت بطور در خود به عنوان یک فاکتور انقلابیگری که گاه حتی به غلظت "کمونیستی" جریانات منتسب به چپ هم تسری می یابد، وارد صحنه سیاست و حتی مباحث "نظری" میشود. "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" نوشته احمدزاده در این رابطه بسیار گویاست. و البته این واقعیت را هم اضافه کنم که شخص احمد زاده و بسیاری از همرزمان او در زندان در "عمل" هم خود نمونه برجسته مقاومت و پایداری در زندان و در دادگاه نظامی رژیم شاه بودند. از این نظر بحث مقاومت در برابر زندان و شکنجه، گاه حتی مستقل از نظرات و گرایشات فکری، و یا به عبارت دقیقتر، با سایه انداختن ایستادگی و مقاومت و سازش ناپذیری انقلابیون بر گرایشات فکری و سیاسی و دیدگاهی، خود به عنوان یک فاکتور ظاهرا مستقل و قائم بالذات وارد معادلات سیاسی جامعه ایران شد. به نظر من هر رگه فکری و هر دیدگاه سیاسی دیگری که نمیتوانست در این سنگر ضد استبدادی ضد پلیسی از خود مقاومت نشان بدهد و نمونه برجسته میلیتانسی باشد، در آن اوضاع و احوال و در هر اوضاع و احوال دیگری که سرکوب عریان و دیکتاتوری بی ملاحظه حکومت برقرار است، شانس بسیار اندکی برای گسترش خود دارد. بیژن جزنی نمونه گویائی است. او از کسانی است که نمونه سوسیالیسم اردوگاهی را آمال خود میدانست و حتی در رابطه با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی با این استدلال که بهره برداری شوروی برای پیشرفت نیروهای اقتصادی سوسیالیستی است، در مقابل به قرارداد کنسرسیوم نفت با رژیم شاه مخالفت جدی دارد. از این نظر بین او و نظرات احمدزاده شکافی ایجاد میشود و بیژن جزنی به کسی معروف است که نظرات و گرایش سنتی حزب توده را نمایندگی میکند، اگرچه حتی با پاره ای سیاستهای "خارجی" شوروی هم مخالف بود، اما طرفدار و مدافع مبارزه رادیکال و سازش ناپذیر و مسلحانه با دیکتاتوری فردی شاه است. بیژن جزنی در بستر چپ جامعه ایران و چپ ضد استبدادی به چهره مهمی تبدیل میشود نه بخاطر دفاع از سوسیالیسم اردوگاهی، و یا تداوم خط حزب توده در پوششی میلیتانت، بلکه اساسا به این دلیل که او خود شخصا یکی از زندانیان مقاوم و باسابقه بوده است و بنیانگذار جریان چریکی و مسلحانه. کسی که در روز ۳۰ فروردین سال ۱۳۵۴ همراه با حسن ضیا ظریفی، عباس سورکی، محمد چوپانزاده، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل طبق یک طرح و توطئه ساواک در تپه های زندان اوین به شیوه اعدامهای صحرائی و دادگاههای جنگی، به طرز فجیع و در عین حال معصومانه ای به قتل رسید. این تصویر مقاومت و پایداری در زندان، به افسانه سازی جامعه از چپ رادیکال و سازش ناپذیر کمک کرده است.  اینجاست که نطفه انقلابیگری ضد استبدادی در میان اپوزیسیون بسته میشود و مجاهد مقاوم در زندان و زیر شکنجه همان قرب و احترام و جاذبه سیاسی را پیدا میکند که برای مثال همایون کتیرائی و احمد زاده و سیمین توکلی و منیژه اشرف زاده و زهرا قلهکی و بیژن جزنی. این همگرائی جریانات غیر اسلامی و اسلامی، حتی در زندان با شرکت جریانات چپ و "کمونیست" در مراسم مذهبی، مثل شرکت در نماز جمعه و غیره، به بهانه و توجیه "دشمن مشترک" معنی عملی هم پیدا کرد. با وجود این، به هر نسبتی که حاملین این سنتهای قهرمانی و شجاعت و مقاومت انقلابی افکار و عقاید خود را مکتوب کردند، و دست به قلم بردند، تا حد زیادی اتوریته و هژمونی روایت خود از جنبشی را که به آن متعلق بودند، بر لایه انسانی آن تثبیت و تحکیم کردند. این نکته را در توضیح اختلاف گرایشات و دسته بندیهای زندان، بیشتر خواهم شکافت.

این فاکتور سرکوب عریان و صنعت ضد کمونیستی که بویژه در تقابل دو بلوک شوروی سابق و بلوک غرب به سرکردگی و ژاندارمی آمریکا وارد معادلات سیاسی شده بودند، نه در دوره مارکس و انگلس و نه در دوره لنین، حداقل در آن ابعاد سازمان یافته و خودآگاهی ضد کمونیستی بورژوازی بین المللی وجود نداشتند. در چنین شرایطی آدمها و جوانان کم سن و سال رابه صرف داشتن فلفل در جیبشان و به خاطر خواندن یک جزوه تیرباران میکردند، و بسیاری از روشنفکران انقلابی و تحصیلکرده بدون اینکه مجال یابند که دست کم حتی تجارب زندگی مبارزاتی خود را مکتوب و در دسترس نسل بعدی بگذارند، از دم تیغ و کوره قتل عامهای جنایتکاران اسلامی گذشتند. بورژوازی بین المللی پس از انقلاب اکتبر، بسیار نقشه مندتر، کارخانه مهندسی صنعت ضد کمونیستی را در ابعادی وسیع و در چهارگوشه جهان دایر کرد و توسعه و تکامل داد. به دلیل وجود این فاکتور سرکوب عریان و در اختیار نداشتن "زمان"، بسیاری از برجسته ترین انقلابیون ایران، فرصتی نیافتند تا به تدوین دیدگاه های خود بپردازند. تشکیلات ما و تکیه بر شفاهی کاری و روشهای محفلی و غیر مکتوب، در فقدان هر اثر و نوشته ای از کادرهای خود، نمونه بسیار گویا و در عین حال تلخ و آزاردهنده است. کار و فعالیت کمونیستی را نمیتوان به شیوه و سنت عرفانی و نقل سینه به سینه و روش امپیریستی انجام داد و به سرانجامی رساند. این شیوه شفاهی کاری و اقتدا به مناسبات محفلی و غیر علنی و بدون ادبیات مکتوب، از چپ ایران، درست در نقطه مقابل سنتهای فکری و فرهنگی مارکس و انگلس و لنین و بلشویکها که آثار هر کدام کتابخانه بزرگی را تشکیل میدهد، تصویری شبه عرفانی و شبه مذهبی به جا گذاشت. و درست به همین دلیل است که بیژن جزنی با نوشتن عقاید خود و تلاش برای رساندن متون کتبی تحلیل و ارزیابیهای خود به بیرون زندان و نقد کم و کاستیها و اشتباهات و انحرافات نوشته های احمدزاده و پویان، توانست هژمونی رگه فکری خویش و روایت خود از جایگاه مبارزه مسلحانه و اتوریته سیاسی خود را بر جریان باقیمانده فدائی، تثبیت کند. طوری که به بسیاری از بازماندگان این سنت و نیز موافقان تحلیلهای بیژن جزنی، از علی کشتگر گرفته تا باباعلی و محمدرضا شالگونی و ناصر پاکدامن و  مصطفی مدنی و  مهدی سامع و باقرمومنی و کریم لاهیجی و تا "حیدر" و همسر او میهن جزنی... این جرات و اعتماد به نفس را داده است که بنویسند اگر بیژن جزنی زنده میماند، سرنوشت جریان فدائی روال دیگری طی میکرد.

در فاصله کوتاه دوران بحران انقلابی که عملا این سرکوب عریان ناممکن شده بود و هنوز رژیم اسلامیون با کشتارهای خرداد ۶۰ به جامعه ایران خون نپاشیده بود، فضای فکری چپ و جامعه بطور عموم زیر و رو شد و بسیاری مسائل فکری و دیدگاهی و جدل مکاتب فرصت ابراز وجود یافتند و الیت سیاسی جامعه ایران را به خود مشغول کردند. کتابت و جدل فکری و تعارض دیدگاهها و برداشتهای متفاوت از مارکس و مارکسیسم و بحث بر سر بورژوازی ملی و مستقل و سوسیالیسم خلقی  و بحث بر سر ایجاد حزب کمونیستی و تدوین برنامه است که بطور واقعی و جدی به صحنه سیاست چپ وارد میشود. کمونیسم ایران دوران روایت آرمان بورژوازی صنعتی و ایفای نقش به عنوان کاتالیزاتور و گروه فشار طبقه بورژوا و زندگی با سنن گرایش ناسیونالیستی - اسلامی را پشت سر گذاشت و صفحه روایت مارکسیستی و طبقاتی و کارگری را با عرض اندام خود به روی جامعه باز کرد.

بهرحال با این مقدمه به نطفه های تفاوتهای فکری و گرایشی در میان زندانیان سیاسی سالهای مقدم بر تحولات سال ۵۷ میپردازم:

کودتای سال ۳۲ و اعدام افسران و کادرهای سازمان نظامی حزب توده، و همراه با آن تحکیم مناسبات سیاسی و اقتصادی رژیم شاه با غرب و بویژه با آمریکا، تاسیس ساواک، و پس از آن جریان اصلاحات ارضی و قطعی شدن پروسه سرمایه داری در ایران، اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را دستخوش تحولات اساسی کرده بود. جبهه ملی که با سقوط دولت مصدق از ابزار مهم مطرح شدن در صحنه سیاسی محروم شده بود، وارد دورانی از سرگشتگی، بی افقی، تشتت و در نهایت اضمحلال و انحلال شده بود. دوران بلاتکلیفی سیاسی در فاصله سالهای  ۱۳۲۰( پایان جنگ دوم جهانی و تبعید رضا شاه ) تا  ۱۳۳۲، فرصتی که در این فاصله دولت شوروی و بلوک برخاسته از شکست فاشیسم از این بلاتکلیفی استفاده میکردند، به نقطه پایانی رسید. حزب توده به عنوان حزبی که با چپ و کمونیسم تداعی میشد، در مواجهه با کودتای سال ۳۲ و قلع و قمع تشکیلات آن طی این کودتا و نیز پذیرش مناطق نفوذ غرب و آمریکا از جانب شوروی، به موقعیت دشواری دچار شد. حزب توده در بنیان خاستگاه خود، یک حزب رفرمیست در پوشش سوسیالیسم موجود بود که با تثبیت این مناطق نفوذ بین بلوکهای موجود پس از جنگ دوم، سوسیالیسم اش را در گرو منافع و موقعیت اردوگاه شوروی در دوران استالین قرار داد. این سوسیالیسم، که در واقع چیزی جز سرمایه داری دولتی نبود، در حوزه تقسیم بندی جهانی و در منطقه نفوذ غرب و آمریکا، راه رشد غیر سرمایه داری را در رقابت با اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد و با روبنای سیاسی دیکتاتوری پلیسی و نظامی در پیش گرفت. در کشوری مثل ایران که در این تقسیم بندی بلوکهای موجود جایگاه استراتژیک مهمی داشت، بویژه پس از سیر صعودی نقش سرمایه داری آمریکا که حتی بازسازی آلمان را در طرح مارشال برعهده گرفته بود، و پس از ساقط کردن مصدق، به عنوان دولتی که میتوانست پاشنه آشیل غرب در برابر بلوک شوروی باشد، شوروی به راههای "مسالمت آمیز" در این تقابل روی آورد. این رویه که احزاب پرو شوروی را هم در برگرفت، بر بستر قطب های "کمونیستی" دیگر، مثل چین و کوبا و کانونهای چریکی در آمریکای لاتین و جنگ ویتنام، شیوه های سازشکارانه، "رویزیونیستی"، و در بهترین حالت غیر انقلابی لقب گرفت. طبیعی بود در متن این اوضاع داخلی و خارجی، جریانات سیاسی و چپ و کمونیستی موجود در جامعه ایران نمیتوانستند خنثی و بدون تاثیر باقی بمانند. بحث دست بردن به اسلحه و مبارزه مسلحانه در چنین شرایطی در میان چپ موجود و لایه های باقیمانده حزب توده و جبهه ملی و نهضت آزادی مطرح میشود. بیژن جزنی که خود از فعالین سازمان جوانان حزب توده بوده است، یکی از بانیان تز کانون چریکی و تشکیل "گروه کوه" میشود. از سوی دیگر در صحنه جهانی ما با تحولات تکان دهنده ای روبرو هستیم. پس از پایان جنگ دوم جهانی، سرمایه داری آمریکا به عنوان یکی از فاتحان جنگ، هیروشیما و ناکازاکی را بمباران اتمی میکند و ژاپن شکست خورده و تسلیم شده را وادار میکند که از حق تشکیل ارتش و تولید سلاح محروم بماند، بازسازی آلمان "غربی" را عهده دار میشود و برای تحکیم نفوذ سیاسی و اقتصادی و نظامی خود در چهارگوشه جهان به تک و تا می افتد. اصل چهار ترومن را در مناطق نفوذ خود، از جمله در ایران به مرحله اجرا در میآورد و در خاورمیانه فقط بعد از سه سال پس از پایان جنگ، بانی و معمار تشکیل دولت اسرائیل میشود. در مصاف این تقابل بین دو بلوک برخاسته پس از جنگ دوم جهانی است که حکومت مصدق در ایران واژگون میشود و فشارهای سیاسی و نظامی فشرده ای برای مثال علیه ناصر و ناصریسم و  علیه تصمیم به ملی کردن کانال سوئز برعلیه هر دولتی که بیم این میرفت که در بلوک شوروی قرار بگیرد، اعمال میشود. نه مصدق و نه جمال عبدالناصر و نه عبدالکریم قاسم، به معنی متداول سیاسی پرو سویت و طرفدار بلوک شوروی نبودند، اما سرمایه داری غرب به سرکردگی آمریکای در مقام ژاندارم جهانی، نمیتوانست فقط از روی تمایلات ضعیف پرو غربی این نوع حکومتهائی که نام برده شدند، کشورها و مناطق مهم سوق الجیشی را، بویژه پس از تشکیل دولت اسرائیل و بیرون راندن فلسطینیها از محل زندگی هزاران ساله شان، به باد حوادث بسپارد. در برابر عروج نظامیگری و دخالتگری سرمایه داری آمریکا و بر سر کار آوردن حکومت جونتاهای نظامی و کودتاها و دخالتگریها و اشغالگریها و بر بستر سیر رو به رونق این سرمایه داری، جنبشها و مقاومتها و خیزشهای "میلیتانت" چه در شکل جنبشهای ضداستعماری و حکومتهای "ملی"، مثل مصدق و ناصر و عبدالکریم قاسم و سوکارنوو...، و چه به شکل جنبشهای مسلحانه و تشکیل ارتشهای توده ای، مثل چین و جریان مائوئیسم، و یا کانونهای جنگ چریکی در آمریکای لاتین و کوبا مشخصا و جاذبه شخصیت چه گوارا، یکی پس از دیگری سر برآوردند. تز مشهور مائو که "قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید"، و چهره کاریسمای چه گوارا، و سپس جنگ و مقاومت عظیم مردم ویتنام و هندوچین، موجی از روی آوری به سلاح و جنگ مسلحانه را در میان جنبش چپ، و در تقابل با رژیمهای پلیسی و کودتائی که آمریکا پشت همه آنها قرار داشت، دامن زد. بطور واقعی این صف بندی، زمینه فعالیت سیاسی را برای تمامی گرایشات و احزاب چپ و راست و سازشکار و میلیتانت، مستقل و خارج از اراده آنها فراهم کرد. میلیتانسی، چپ، کمونیسم و جنبش کمونیستی، و افکار و گرایشات و "تئوریها" نمیتوانستند بدون این زمینه قدرتمند اجتماعی و تقابلی که دو بلوک جهانی در آن قرار داشتند، مطرح باشند. آنچه که بطور واقعی، مشغله بالفعل چپ و کمونیسم موجود بود، بحث رویاروئی با این آرایش سیاسی نظامی و اقتصادی بود که غرب در شکل این کودتاها، به قدرت رساندن حکومتهای نظامی و تشکیل پیمانهای نظامی مثل سنتو و سیتو و تشکیل دولت اسرائیل و جنگ و اشغالگری در هندوچین و ساقط کردن حکومتهای "ملی"، به خود گرفته بود. بی جهت نیست که در چنین بستری و با این زمینه واقعی و عینی، بحث مارکسیسم و کمونیسم و رابطه آن با جنبش طبقه کارگر، به میدان مبارزه ضد استعماری، مبارزه برای دفاع از "استقلال" کشور، به جنگ مسلحانه با این دخالتگریهای نظامی و حکومتهای پلیسی و امنیتی، شیفت میکند. بی جهت نیست که چپ مایوس از سازشکاری حزب توده و "خیانت" او به مصدق و دست روی دست گذاشتن این حزب در جریان کودتای سال ۳۲، و پس از سیر اضمحلال و در نهایت انحلال جبهه ملی که در تقلاهای نافرجام جبهه ملی دوم و سوم، بازسازی آن عقیم مانده بود، روی آوری به جنبش فلسطین و آموزش نظامی یکی از نقطه حرکتهای چپ ایران آن سالها میشود. سازمان چریکهای فدائی خلق که با ادغام دو گروه احمد زاده و امیر پرویز پویان و مفتاحی با گروه جزنی تشکیل میشود، علیرغم اینکه جناح احمدزاده تا مدتها از مائو الهام میگیرد و با "رویزیونیسم" خروشچفی و "گذار مسالمت آمیز" مخالف است، با جناح جزنی که شوروی را اردوگاه سوسیالیستی میداند، سازمان چریکهای فدائی را تشکیل میدهد. اختلاف و تضاد بین خط احمدزاده و جزنی، در نهایت با برتری خط جزنی بر سازمان چریکها و تفوق خط سوسیالیسم اردوگاهی بر جریان فدائی، حتی با وجود اینکه اکثر آثار و نوشته های جزنی در زندان نوشته میشوند و تا سال ۵۶ حتی به نام او در میان محافل باقیمانده انتشار نمی یابند، تعیین تکلیف میشوند. همین انعکاس اختلاف بین دو قطب سوسیالیسم بورژوائی، چین مائو و سوسیالیسم "راه رشد غیر سرمایه داری" شوروی در میان جریان فدائی است که بویژه پس از اینکه آخرین لایه کادر رهبری چریکهای فدائی در ۸ تیر ماه سال ۵۵ در درگیرهای مهرآباد، و از آن جمله کادر برجسته این جریان، حمید اشرف،  کشته میشوند، تردید در مورد مشی مسلحانه و توجه به کار سیاسی در پوشش "توده ای کردن مبارزه مسلحانه" در درون جریان فدائی دامن میگیرد و گروهی به نام "گروه منشعب از چریکهای فدائی خلق ایران" مشی مسلحانه را در همان سال ۵۵ رد میکنند که پس از انقلاب ۵۷ به حزب توده پیوستند. این روی آوری به مبارزه مسلحانه، و جریانات طرفدار مشی چریکی با الهام از جنبش مقاومت مردم فلسطین، کادرهائی را برای آموزش نظامی به لبنان و فلسطین میفرستد و حتی گروهی توسط شکراله پاک نژاد و ناصر کاخساز و محمد رضا شالگونی به نام گروه فلسطین تشکیل میشود که پس از تحولات در جریان زندان و پس از رویدادهای سال ۵۷، برخی از بازماندگان این گروه و زندانیان سیاسی گروه "آرمان خلق" و تعدادی از فدائی ها، سازمان راه کارگر را تشکیل میدهند. جالب این است که گروه "ستاره سرخ" که در حقیقت هسته اصلی سازمان جوانان جبهه ملی در خارج کشور بوده اند، حلقه واسط مهم رابطه بین بخش خارج و داخل کشور جریان فدائی را عهده دار میشوند که پس از ضربات تیر ماه سال ۵۵، این تلاشها به بن بست میرسند و گروه ستاره سرخ با نام "وحدت کمونیستی" در سالهای بعد از انقلاب فعالیت میکنند. نماینده و سمبل لیبرالیسم چپ از بستر جبهه ملی و تلاش ناکام در پیوستن به جریان چریکی، مدتی به صحنه سیاست چپ جامعه ایران پرتاب میشود. از سوی دیگر همین بستر عمومی تر و زمینه بین المللی تقابل دو بلوک، از دل جریان نهضت آزادی، جریان مجاهدین خلق را از خود تولید میکند. این جریان به پیشنهاد ایجاد جبهه واحدی با جریان فدائی، به این دلیل که "خلق ایران" مسلمان است و فدائی یک جریان "کمونیست" است، پاسخ منفی میدهد و برای فدائیان خلق، با بی نزاکتی سیاسی پیش شرط این وحدت و اتحاد را " اعاده حیثیت در پیشگاه خلق مسلمان" تعیین میکند! جریان مجاهد خود دستخوش تحولات ایدئولوژیک میگردد و از آن جریان مجاهدین م. ل و گروه آرمان ( تقی شهرام و همفکرانش) و  سپس پیکار زاده میشود.

طی سالهای زندان، در فاصله سال ۵۳ تا ۵۶ که من در زندان کمیته مشترک و قصر و در اواخر در اوین بسر میبردم، خطوط این اختلافات و تفاوتها را در تمامی زمینه های زندگی در زندان میشد دید. خط جزنی توانسته بود، فضای چپ غیر مذهبی زندان را تحت تاثیر خود قرار بدهد و از نظر سازماندهی رساندن ماتریال و تجارب جریان فدائی به بیرون زندان، سازماندهی کند و اکثر آثار موجود و از بین نرفته بیژن جزنی را به دوایر باقیمانده جریان فدائی برساند. از سوی دیگر با تردید در مورد مبارزه مسلحانه، از دل جریانات "سیاسی کار" که تشکیلات ما در آن راستا قرار داشت، تقابلی با طرفداران مشی مسلحانه بوجود آمده بود. طی آن سالهای زندان و بویژه در سالهای آخر، دیگر بروشنی میشد تمایز بین مدافعان خط مسلحانه و سیاسی کار را حتی در وجود افراد مشاهده کرد. رهبران سازمان رزمندگان و پیکار اساسا در میان زندانیان سیاسی و در نتیجه رد مشی مسلحانه یا از درون مجاهدین، مثل جریان تقی شهرام، نضج گرفتند و یا از گرایشهائی که اساسا ملهم از مائو و مائوئیسم بودند. وجه تمایز این دو مشی، نه در دو رویکرد طبقاتی مختلف نسبت به مارکسیسم و جنبش طبقه کارگر که عمدتا از روش و راه و شیوه مبارزه بود. راه به میان توده ها رفتن و از "آنها یاد گرفتن" و تشکیلات را در میان زحمتکشان، شامل کارگران نیز برپا کردن، یا راه مبارزه مسلحانه جدا از توده؟ از  بخش دوم، یعنی جریان سیاسی کار، انواع جریانات خلقی و دنباله رو توده ها و باور توده ها تا جریانات کارگر کارگری و خط ۵ متولد شد. و در بطن تناقضاتی که در میان جریان فدائی به آن اشاره کردم، اساسا الهام از سوسیالیسم اردوگاهی و نقد مشی مسلحانه، جریان پرو شوروی، و یا به عبارت دقیقتر جریان سوسیالیسم تکامل گرا و اولووسونیست سر برآوردند که تا مقطع فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی آنرا نمایندگی و پس از فروپاشی دیوار برلین به جریانات پرو دمکراسی و جمهوری خواه و مشروطه خواه تغییر یافتند. تا جائی که خاطره ام یاری میکند بحث مارکس و نقدهای مارکس در دوایر این "کمونیسم" های موجود، در میان طیفهای مختلف نظامی کار یا سیاسی کار، و بطور قطع در میان تشکیلات ما، بطور جدی مطرح نبود. آنچه که مورد نقد بود "جدا" بودن مشی چریکی از توده ها، و نه حتی "طبقه" بود. وجه مشخصه طیف سیاسی کار اینها بودند: جهتگیری بسوی کار توده ای، در آمیختن با آنها و در موارد افراطی آن، مثل جریانی که ما نمایندگی میکردیم، به شکل توده ها درآمدن و تشکیل سازمانی مرکب از انقلابیون حرفه ای که زندگی و "کار بدنی" در میان توده های زحمتکش را مشی خود تعیین کرده بودند. یعنی بحث "پیوند" پیشرو با توده، پیشرو با طبقه، حتی آن بحث مشخص لنین در مورد حزب سوسیال دموکرات روسیه و برای جامعه روسیه، یعنی بحث پیوند روشنفکران مارکسیست با طبقه و بردن آموزش مارکسیستی و دانش روشنفکران و تحصیلکردگان دوایر بورژوا  به میان طبقه و پیوند دادن بین کمونیسم و جنبش طبقه، بین تئوری و پراتیک طبقه نبود. برعکس تشکیل یک سازمان توده ای از طریق حل در، و درآمیختگی روشنفکر جدا از توده با زحمتکشان، علی العموم بود. جریاناتی که در دوره اختناق و فضای پلیسی حاکم بر زندان، توان و قدرت سازماندهی زندانیان و "کمون" زندگی جمعی زیر نگاه و نظارت و ضرب و شتم پلیس شاه و نیز توان سازماندهی خانه های تیمی و انجام عملیات نظامی و ترور را از خود نشان داده بودند، در مواجهه با مسائلی که تحولات سالهای بحران انقلابی ۵۷ طرح کرده بود، به دنباله رو وقایع تبدیل شدند و جریان فدائی که به نام کمونیسم آن دوره جامعه ایران شناخته شده بود، بسرعتی باور نکردنی تجزیه شد و بخش اکثریت آن به راه حزب توده رفت.

در همان دوره زندان این آغاز دسته بندی بین سیاسی کارها و نظامی کارها، با ضربات سنگینی که پلیس شاه به آخرین بقایای رهبری جریان فدائی وارد کرده بود و طی آن قبلا حمید مومنی و در تیرماه سال ۵۵  حمید اشرف در درگیرها جان باختند و زندگی کسانی مثل علی اکبر جعفری( فریدون) و بهمن روحی آهنگران نیز بترتیب در جریان سانحه اتومبیل و زیر شکنجه پایان یافت، به نفع جریان سیاسی کار و نیز تسلط خط جزنی در میان طیف فدائی تمام شد. فریدون جعفری، حمید مومنی، و بهمن روحی از همکلاسیها و هم دوره ایهای دوره دانشکده من بودند و در بخشهای قبلی توضیح دادم که بهمن با در پیش گرفتن زندگی مخفی با  من روابط سیاسی برقرار کرد و در دفاع از خط مبارزه مسلحانه، پیرو مسعود احمدزاده بود. تلاش دو خط سیاسی کار و نظامی کار برای تامین هژمونی بر زندان و کمون زندان، که از سالهای ۵۴ به بعد به دو بخش مذهبی و غیر مذهبی تقسیم میشد، بشدت ادامه یافت. این مساله از طرفی به شکل یک نوع دارو دسته بازی و حتی توطئه برای انتخاب مقامات مخفی کمون( بخش غیر مذهبی) و از طرف دیگر کار فشرده بر زندانیان جدیدی بود که بعد از گسترش موج دستگیریها، در تعداد زیادی به جمع زندانیان سیاسی اضافه میشدند. گاهی میدیدم که تمام صبح یک روز را سیاسی کارها روی یک تازه وارد متمرکز میشدند و عصر آنروز نوبت به نظامی کارها میرسید! و آن بیچاره موضوع کار هم گیج و سر درگم و آشفته و بلاتکلیف در برابر مناسبات محفلی هر دسته میماند. تمام مساله و اختلاف هم بر سر این نبود که ارزیابیهای متفاوتی از جامعه ایران در برابر همدیگر قرار میگرفت، بحث این بود که "روش" مبارزه با رژیم "وابسته" و "غیر مستقل" و "کمپرادور" آیا شیوه مبارزه مسلحانه جدا از توده است یا کار در میان توده ها؟  از درون بازماندگان مجاهدین خلق پس از جریان "تغییر ایدئولوژی" بود که سازمان پیکار زاده شد و از طیف سیاسی کارهای زندان جریان رزمندگان شکل گرفت. جالب این است که هر دو طیف در مقابل مسائل کاملا متفاوت و به نظر من غیر قابل پیش بینی تحولات سالهای ۵۷، بی پاسخ و گیج ماندند. بخش مهمی از جریان فدائی به همان بستر حزب توده پیوست و در میان جریانات سیاسی کار، از جمله رزمندگان، برخی مهره های مهم و از جمله بنیانگذار این گروه که زندانی سیاسی و از سران "سیاسی کار"های زندان بود، پس از مواضع راست و شبه توده ای در جریان اشغال سفارت آمریکا و جنگ ایران و عراق، به حزب توده پیوست. اما کنجکاوی عناصر تعیین کننده ای از طیف نسل پیشین انقلابی جامعه ایران، پس از انقلاب ۵۷،  چه از درون سنت فدائی و یا پیکار و رزمندگان و کلا خط موسوم به خط سه، به سوی مباحث و نظرات و تحلیلهای بکلی متفاوتی تحریک شد و کسانی از قبیل حبیب فرزاد، از چهره های برجسته مدافعان خط احمدزاده در زندان شاه و یا زندانی مقاوم، محمد علی پرتوی، که او هم در رابطه با فدائیان فعالیت داشت و زندانی بود، به صفوف مدافعان مارکسیسم انقلابی پیوستند. مجتبی احمد زاده، جواد و صادق قائدی و غلام کشاورز نیز نمونه های دیگری هستند که از طیف خط سه و جریان فدائی و مجاهدین سابق به مدافعان مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست متحول شدند. نمونه خود ما که در کنگره دوم کومه له، به یکی از نقطه اتکاهای برنامه حزب کمونیست و تشکیل حزب کمونیست ایران تبدیل شدیم، نیز بسیار گویاست.

نطفه های مناسبات محفلی و سهل انگاری در مورد نقش تئوری

قبلا توضیح دادم که پدیده زندانی سیاسی بطور عموم و مستقل از طیف بندی گرایشات فکری، شاید به نسبت جوامع دیگر هم عصر ما، بطور در خود و به اعتبار زندانی سیاسی بودن و مقاومت در زیر شکنجه و در زندان، در جامعه ایران تاثیرات پابرجائی بجا گذاشت. اگر برای مثال در حزب سوسیال دمکرات روسیه اختلاف بر سر اکونومیسم، نارودنیسم و خطوط تاکتیکی یک حزب کمونیستی در مقابل "انقلاب بورژوا دمکراتیک" توانسته بود در وجوه مختلف تئوریک و سیاسی و رسالات و مقالات متضاد و متباین خودنمائی کند، در جامعه ایران در فاصله کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا مقطع انقلاب ۵۷، این اختلافات نه حول گرایشات و عقاید و جنگ و جدال و مرزبندیهای حول آنها، که اساسا در "شیوه" سازشکارانه یا انقلابی و رادیکال در تقابل با دیکتاتوری رژیم شاه و مساله "وابستگی"، جریان یافت. بعلاوه یک نقطه مهم تفاوت با بستر چپ و جنبش کمونیستی در جامعه ایران آن سالها، مساله تعلق طبقاتی جریان موسوم به کمونیسم بود. در روسیه اختلاف نظرات، در زمینه های سیاسی و تاکتیکی و تئوریک، در درون حزبی مطرح بود که پایه های خود را در حرکت و سنگ بنای اولیه در میان سازمانهای "مبارزه در راه آزادی طبقه کارگر" و اساسا متکی و مبتنی بر شبکه ها و محافل کمونیستی در میان کارگران ساخته و تحکیم کرده بود. خطوط تفاوتها، اساسا تفاوت در خطوط یک حزب کارگری بود. در ایران، برعکس، جریان چپ و "کمونیست" اساسا در میان بقایای طیفهای حزب توده و جبهه ملی، یعنی در میان الیت سیاسی و روشنفکری آرمانهای بورژوازی صنعتی در شکل رادیکال و انقلابی و سازش ناپذیر نضج گرفت. یعنی از طرفی بستر طبقاتی این الیت سیاسی را آرمانهای بورژوائی مثل تلاش برای ایجاد یک حکومت "ملی و مستقل" تشکیل میداد و از سوی دیگر تا جائی که به بحث رادیکالیسم و انقلابیگری مربوط بود، "کمونیسم"، و حتی "اسلام رهائیبخش" و تفسیر انقلابی از آیات قرآن،  معنی دیگری جز تمایز با خط سازشکاری و محافظه کاری در رهبری همان بستر واحد، یعنی حزب توده و جبهه ملی و نهضت آزادی،  نداشت.

 

چپ ایران تا مقطع سالهای بحران انقلابی ۵۷ تا ۶۰، بطور واقعی با مسائل مهم اجتماعی، رهبری خیزش توده های مردم و عرض اندام سیاسی کارگران بخشهای صنعتی روبرو نشد و در مقابل، به دلیل فشار و سرکوب پلیسی، در ایجاد سازمانها و شبکه های مخفی، چه چریکی و یا تشکیلات کاری، و ایستادگی و تقابل با سرکوب و شکنجه و زندان، تخصص یافت. این زمینه سرکوب عریان و حکومت پلیس سیاسی و ساواک رژیم شاه، عملا تمرکز بر "تئوری" و سروکار داشتن با مسائل جامعه را نه تنها زائد و بیهوده، بلکه توجیهی برای ادامه "بی عملی" میدانست. "رد تئوری بقا" و "مبارزه مسلحانه هم تاکتیک، هم استراتژی" بسیار گویا و شاخص اند. اما واقعیت این است که همین گرایش بی تفاوتی و سهل انگاری در رابطه با تئوری انقلابی و مسائل تئوریک پیشاروی یک جریان سوسیالیستی و کمونیستی، در آسمانی بی رعد و برق سیر نمیکرد. "تئوری" های موجود از لابلای همین بی تفاوتی ظاهری در واقع خود را به این مراکز تحمیل کرده بود و تعابیر از کمونیسم و مارکسیسم، با جاذبه مقاومت و سازش ناپذیری مبارزه ضداستبدادی، همان تفاسیری شد که بانیان و مبتکران مبارزه مسلحانه به دفاع از آن برخاسته بودند. و این تئوریها، دیگر فی الحال موجود بودند و بیان "مارکسیسم" در عصر امپریالیسم و یا جنگهای ملی و ضد استعماری بودند. مائوئیسم و تئوری های رژی دبره و کانون های چرکی آمریکای لاتین در چین و کوبا به "پیروزی" رسیده بودند و "صحت" خود را نشان داده بودند. از سوی دیگر، انقلاب اکتبر و ساختمان سرمایه داری دولتی به نام سوسیالیسم، تحت عنوان صحت تئوری و تزهای "ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی" استالین، مبنای واقعی سوسیالیسم و تئوری جنبش سوسیالیستی قرار گرفت که نه تنها در دوایر متعدد سوسیالیسم اردوگاهی، بلکه حتی مبنای آموزشهای استادان "مارکسیست" در اروپای غربی نیز قرار گرفت. این تعبیر حاضر و آماده و در عین حال از آزمایش بیرون آمده، در کنار فشار اختناق پلیسی، و سلب فرصت برای ارتقا دانش تئوریک، دیگر ضرورتی عینی برای تفکر و تعقل مستقل و رجعت به تئوری مارکسیسم را در میان چپ آن سالهای ایران منتفی کرده بود. شاید به دلیل همین غفلتها و سهل انگاریهای تئوریک بود که سیستمهای حاضر و آماده "مارکسیسم عصر امپریالیسم" و تلفیق خلاقانه "مارکسیسم با شرایط عصر امپریالیسم و در کشورهای نیمه مستعمره نیمه فئودال" را به جای مارکسیسم کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی قرار داد. آنوقتها حتی در میان ما رایج بود که مائو، مارکسیسم را "ساده"  کرده و در جزوات "علیه لیبرالیسم"، "در باره عمل" و " درباره تضاد" به زبان توده ها، حتی توده های دهقان میانه حال و فقیر درآورده است! اکنون که به این جزوه ها نگاه میکنید، کوچکترین نشانی نه تنها از فلسفه و نقد مارکسیستی، که از تعمق و تفکر و تعقل را در آنها نمی بینید و به خاطر تلف شدن چند سال از مهمترین و فعالترین سالهای زندگی سیاسی ات و به هدر رفتن انرژی پرشور جوانیت، واقعا متاسف میشوید.

در آن سالهای پس از اصلاحات ارضی، این تعبیر "تکاملی" از تئوری مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی عملا به نقطه رجوع تئوریک چپ ایران و تفسیر "مارکسیستی" تبدیل شد. درسهائی که همانطور که گفتم توسط آکادمیسینها و جامعه شناسان شوروی، در ابعادی بسیار وسیع رایج شد. کلاسهای آزاد درسهای جامعه شناسی دکتر امیر حسین آریانپور، که نسل چپ پس از کودتای ۳۲ و اصلاحات ارضی از شاگردان همیشگی آن بودند، درس دیگری جز همین فلسفه "مراحل" تکامل تاریخ را تبلیغ و ترویج نمیکردند. در میان آکادمیسینهای شوروی و در میان ادبیات انتشارات "پروگرس" به تفصیل تعابیر و تفاسیر اولووسوونیستی از تئوریهای مارکس در مورد جامعه، تاریخ، رابطه زیر بنا و روبنا و تعبیر مکانیکی از تضاد نیروهای مولده و مناسبات تولید، شایع بود. برخی از آکادمیسینهای شوروی آنوقتها در کندوکاو در آثار مارکس، به پدیده ای به نام "شیوه تولید آسیائی" برخورده بودند که طبق آن، این شیوه "تصادفی" و "استثنائی" تولید در برخی کشورهای آسیائی توانسته بود بدون طی کردن مرحله برده داری، جامعه را از کمون اولیه به دوران فئودالی انتقال بدهد. در دوره فعالیت سیاسی تشکیلات ما در تهران، و با تاثیر از همان مکتب کمونیسم اولووسوونیستی، این تعبیر رایج بود که تئوری "پریدن" از یک مرحله تکاملی جوامع، یک تئوری "رویزیونیستی" و ناشی از همان انحرافی است که کمونیسم شوروی از دوران خروشچف به آن روی آورده است. این تئوری پریدن از مراحل تکاملی جامعه حتی از جانب بیژن جزنی، تحت عنوان سهل انگاری تئوریک مارکس رد شده بود. از این نظر چپ ایران پس از دوران اصلاحات ارضی، در واقع بین دو تعبیر از کمونیسمهای موجود، مائوئیسم در "کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره" و سوسیالیسم اردوگاهی و تکاملی تقسیم شده بود. واضح بود که هر کدام از این دو بلوک "کمونیستی" تئوری و سیاست دیگری جز تلاش برای "استقلال" از امپریالیسم و یا فعالیت کردن به عنوان گروه فشار و کاتالیزاتور موتور حرکت تاریخ تکامل نبودند. واکنون به مراتب  واضح تر است که هر دو تئوری در "تلفیق خلاقانه" با شرایط ایران وابسته به امپریالیسم و سگ زنجیری و بورژوازی کمپرداور و غیر ملی، چیزی جز به پایان رساندن اوهام باقیمانده از "انقلاب مشروطه"، نبودند. شاید به همین دلیل مهم است که مشروطه  و مشروطه خواهی و آرمان بورژوازی صنعتی انعکاس واقعی خود را در هر دو تئوری مذکور یافته بود. در هر حال چپ ایران که پا به انقلاب ۵۷ گذاشت، از نظر تئوریک توشه  خود را از مارکس و کاپیتال و مانیفست کمونیست و ادبیات جنبش کمونیستی موجود در میان مبارزه و زندگی کارگر صنعتی غرب انباشت نکرده بود و علیرغم همه قهرمانیهای ستایش آمیز و مقاومت در برابر استبداد سلطنتی و شکنجه ها و امواج ترور ساواک، نتوانست قدرت جاذبه خود در ذهنیت مردم و کارگران را وسیله قدرتمند کردن یک گرایش کمونیستی و انتقاد ضد سرمایه داری در میان جنبش کارگری بکند. این احکام را چون اظهاراتی که گویا طی همان سالها و از جمله در زندان برای من به همین روشنی امروز بود، نمیگویم. چه اگر گرایش ماتریالیسم پراتیک و تسلط به تعبیر مارکسی از کمونیسم و تعلق به جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر، حداقل میتوانست به یک رگه خلاف جریان و اقلیتی از نظر سیاسی و تئوریک جسور، تبدیل شود، سرنوشت کمونیسم و جنبش کمونیستی و نحوه دخالتگری آن در سیر تحولات سال ۵۷، مسیر کاملا متفاوتی را طی میکرد. تشکیلات ما با همان تعابیر ملی دموکراتیک و اولووسوونیستی و مائوئیستی، دچار ضربه پلیسی شد و با همان ذهنیت وارد انقلاب ۵۷ شد. من بخشا، سیر متفاوت موضع گیری تشکیلات خود، کومه له، و نقش شخصیتهای برجسته و کمونیست را در دوران اعتلای مبارزه بر علیه رژیم شاه در کردستان و  دوران عروج اسلام سیاسی و دلایل این تفاوت با چپ ایران را  در بخشهای قبلی نوشته ام و باز هم مشروحا به آن بازخواهم گشت.

گرایشات مذهبی

در دوران زندان، دوره دو ماهه در فاصله آخر سال ۵۰ و اوائل سال ۵۱ و دوره دو ماهه تابستان ۵۲ که یک ماه آنرا در زندان قصر سپری کردم و نیز در خلال آخرین دوره سه ساله بین سالهای ۵۳ تا ۵۶، به چند طیف گوناگون از جریانات مذهبی برخورد کردم. دوره اول، دوره اوج مبارزات چریکی از جانب سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدائی بود و تفاوت و تمایزات محسوس و بحث برانگیزی بین شیوه های مذهبی و غیر مذهبی مبارزه علیه رژیم شاه و ساواک مشاهده نمی شد. در آن سالها حتی طیف هیات موتلفه اسلامی( لاجوردی، رفسنجانی، عسکر اولادی، عراقی و...) و جماعت آخوند و آیت الله هائی از قبیل ربانی شیرازی و ربانی املشی به نحوی در مقابل رادیکالیسم و میلیتانسی مجاهدین خلق سپر انداخته بودند و به وجود آنها افتخار میکردند. مجاهدین خلق تلاش داشتند که با تفاسیر برخی از آیات قرآن، پرچمی را در مقابل "خلق مسلمان" ایران برافرازند که این خلق مسلمان را بسوی جامعه مبتنی بر "قسط اسلامی"( نوعی سوسیالیسم ارتجاعی و فئودالی) هدایت کنند. اما تئوریسین واقعی و رهبر فکری مجاهدین در واقع "پدر طالقانی" بود که در خطابه هایش در "مسجد هدایت" و نیز کتاب چند جلدی "تفسیر قرآن"، بخش معمم جبهه ملی و نهضت آزادی را نمایندگی میکرد. طالقانی همراه با یداله صحابی در واقع حلقه واسط رگه اسلامی و "اعتدالگرا"ی جریان ملی و جبهه ملی بود. تلاش برای مصادره جریان مجاهدین و مبارزه برای زدودن خطوط "التقاطی" از سوی جریان قدیمی تر و بازمانده جریان مشروعه طلبی شیخ فضل الله نوری و فالانژیستهای "فدائیان اسلام"، بخاطر خصلت آشکارا ارتجاعی و محافظه کارانه در برابر رژیم شاه ناکام مانده بود. مواضع خمینی با شروع اصلاحات ارضی و در ماجرای "قیام" ۱۵ خرداد سال ۴۲ بسیار ارتجاعی تر از آن بود که حتی مجاهدین خلق بتوانند خود را با آنها تداعی کنند. خمینی در رابطه با اصلاحات ارضی و تحول جامعه سرمایه داری ایران که زنان را الزاما وارد تولید و زندگی اجتماعی میکرد، در نطق ها و روضه های "حماسی" از جمله نطق مدرسه فیضیه قم در ۱۳ خرداد همان سال، که همگی در "صحیفه نور" گردآوری شده اند، از جمله چنین گفته بود: شما ببينيد بيست و چند سال است از اين كشف حجاب مفتضح گذشته است، حساب كنيد چه كرده ايد؟ زن ها را وارد كرديد در ادارات ، ببينيد در هر اداره اى كه وارد شدند آن اداره فلج شد، فعلا محدود است، علما مى گويند توسعه ندهيد، به استان ها نفرستيد، زن اگر وارد دستگاهى شد، اوضاع را به هم مى زند، خواهيد استقلالتان را زن ها تامين كنند؟  كسانى كه شما از آنها تقليد مى كنيد دارند به آسمان مى پرند، شما به زن ها ور مى رويد؟" و نیز: " كرارا در نطق هاى مبتذلشان تصريح به تساوى حقوق زن و مرد در تمام جهات سياسى و اجتماعى كرده اند كه لازمه اش تغيير احكامى از قرآن مجيد است و چون با عكس العملى كه از طرف مسلمين مواجه شدند مزورانه انكار نمودند و عذر بدتر از گناه خواسته اند، غافل از آنكه ما آنها را خوب ميشناسيم و به گفتار آنها اعتماد نداريم . دخترها را به سپاه دانش دعوت يا تشويق مى كنند و خودشان تصريح مى كنند كه بايد قبلا به سربازى بروند و چون مواجه با نفرت عمومى مى شوند به انكار بر مى خيزند و در مطبوعات تصريح شود كه تصويبنامه سربازى دخترها در دست تنظيم است، با اين وصف آن را انكار مى كنند و به تشبثات مضحك دست مى زنند. دستگاه جبار گمان كرده با زمزمه تساوى حقوق مى تواند راهى براى پيشرفت مقاصد شوم خود كه آن ضربه نهايى به اسلام است باز كند... تصويبنامه اخير دولت راجع به شركت نسوان در انتخابات از نظر شرع بى اعتبار و از نظر قانون اساسى لغو است ". و در رابطه با نقش "روحانیت" در طول دوران "سلاطین" برای فرونشاندن "مردم سرکش" چنین گفته بود: " تمام ممالك اسلامى مرهون اين طايفه هستند، اينهايند كه تا به حال استقلال ممالك اسلامى را حفظ كرده اند، اين ذخاير هستند كه هميشه با نصايح خود مردم سركش را خاموش كرده اند... چرا اين مطبوعات اين قدر آزاد است ؟ چرا جشن هفده دى را آزاد مى گذارند؟ اينها وسيله منفوريت است، منفور نكنيد سلطان مملكت را ..." ( خط تاکیدها از من است). این مواضع صراحتا ضدانسانی و ارتجاعی، مدافع متعصب سلطان شرعی مملکت، با تعابیر "آزادیبخش" از قرآن که توسط مجاهدین خلق تبلیغ میشد، متفاوت بود و ماهیت مذهب و اسلام "راستین" و قوانین اسلامی را با زمختی هر چه بیشتری بیرون میریخت. و این پیشینه و دیرینه از چشم دوائر مهندسی بورژوازی بین المللی و به عنوان یک حربه کارآ و "ریشه دار" علیه کمونیسم و آزادی و برابری طلبی، پنهان نماند. به عنوان ذخیره سناریوهای مختلف و آنگاه که مردم در جریان خیزش سال ۵۷ "سرکش" شدند، در معادلات دولتهای بزرگ سرمایه داری غرب به ثبت رسید و وقتی دیگر هیچ راه دیگری برای ابقا حکومت سلطنتی باقی نماند، در کنفرانس گوادلوپ و در تبلیغات بی بی سی، به عنوان رهبر "انقلاب اسلامی" مردم "مسلمان" ایران از کنج انزوا و حاشیه نشینی به مسند قدرت دولتی رسانده شد. به همین دلیل جوهر ارتجاعی جریان اسلامی طیف آخوندها و خمینی بود که در آن سالهای رویاروئی با رژیم شاه، مجاهدین خلق میبایست به تعبیر کمتر زمخت تری از قرآن و روایت "قسط اسلامی" روی آورند که خود این موجب یک التقاط و یک کلاف سردرگم شد. در درون سازمان مجاهدین این سردرگمی و تناقض "ایدئولوژیک" با شایعاتی در مورد وجود یک گرایش عجیب و غریب به نام "مارکسیسم اسلامی" به تلاش رهبران "آگاه"تر خط ضدکمونیستی جریان اسلامی در اپوزیسیون شدت بخشید. علی شریعتی، به نظر من البته، زیرک ترین و تیز بین ترین و در عین حال مزورترین عنصری است که برای مجاهدین خصوصا و جنبش اسلامی عموما یک زیربنای فکری و تئوریک تدوین کرد. او از معممین و مفسرین قرآن فاصله گرفت و سعی کرد، با کت و شلوار و کراوات و سیگار زیر لب، بر اساس مبانی "جامعه شناسانه"، و نه فقهی، بالای سر اپوزیسیون اسلامی رژیم، پرچمی بلند کند که چند خصوصیت را تواما دارا باشد. اول و مهمتر از همه: آگاهانه علیه ارزشهای غربی و بویژه علیه مارکس و کمونیسم باشد. این را در "فاطمه، فاطمه است" و " اگر مارکس و پاپ نبودند" به روشنی و صراحت نمایندگی کرده است. دوم اینکه از تاریخ عروج اسلام و رگه تشیع آن، یک تعبیر "نو" و باب طبع و منطبق بر حرکت جریان میلیتانت مجاهدین خلق و خرده جریانات دیگر مثل گروه "ابوذر" ارائه دهد. در دوره دوم زندان، از طیف متاثر از "درسها"ی علی شریعتی ، به میدان سیاست گام گذاشته و گذرشان به زندان هم افتاده بود. در همین تابستان سال ۵۲، من علی شریعتی را در یکی از سلولهای زندان کمیته مشترک دیدم که البته پس از آزادی و نوشتن سریال "بازگشت به خویش" در روزنامه اطلاعات و کیهان، راهی "هجرت" در لندن شد. در این ماهها و سالها، انشقاق و واگرائی بین گرایشات غیر مذهبی و مارکسیستی، طیف تقی شهرام که از آن بعدها و در دوره انقلاب ۵۷، گروه "آرمان" درآمد، و جریان مذهبی درون مجاهدین، گروه رجوی و انصار، در شرف باز شدن بود. در دور سوم زندانی بودن من که این بار بخشی از رفقای تشکیلات هم همراهم بودند، با رو شدن تصفیه های درون سازمان مجاهدین و جریان قتل شریف واقفی و انشعاب "مجاهدین مارکسیست لنینیست"، در میان جریانات مذهبی شکافی بوجود آمد. مجاهدین و طیف طرفدارانشان "کمون" خود را از غیر مذهبی ها و "کمونیست" ها جدا کردند و فالانژهای متعصب تری مثل کروبی و عراقی و لاجوردی کلا از زندگی کمونی فاصله گرفتند و به زندگی معروف به "تکی" روی آوردند. این شیوه به مذاق زندانبانان هم خوش آمد و این افراد دارای مناسبات ویژه ای با زندانبانان و وکیل بندها و رئیس زندان و "زیر هشت" بودند. برخی مثل عسکر اولادی، لاجوردی، جلاد بدنام رژیم اسلامی و عراقی در سال ۵۶ از اعلیحضرت طلب عفو کردند و با شاهنشاها سپاس! از زندان آزاد شدند. حقیقتش این بود که آن دوره جریان اسلامی دورنمای سقوط رژیم شاه را پیش بینی نمیکرد و به این دلیل تحت عنوان اینکه از سیاست کناره گیری میکنند و به "زندگی عادی" بازمیگردند، از خیر سیاست، حتی نوع ارتجاعی آن گذشته بودند. تحولات بعدی و انقلاب ۵۷ و جنگ سرد و کمربند سبز و کنفرانس گوادلوپ بود که از این طفیلی ترین و منزوی ترین و رذل ترین عناصر  حاشیه ای جامعه ایران، مهره های یک حکومت اسلامی را ساخت و پرداخت. من فکر میکنم این اشتباه فاحشی است اگر تصور شود که گویا جریانات اسلامی یک رگه مهم در متن اصلی تاریخ معاصر ایران بوده اند و  گویا به دلیل خصلت "اسلامی سنتی" جامعه ایران است که جریان اسلامی و خمینی به عنوان رهبر "طبیعی" چنین جامعه ای به صدر تحولات پرتاب شدند. بارها این مساله توضیح داده شده است که جامعه ایران حتی قبل از اصلاحات ارضی و قبل از رویدادهای زیر و رو کننده سالهای ۵۷، دهها سال قبل و در دوره مشروطه، تکلیف خود را با جریان اسلامی و رگه مشروعه طلبی و آل احمدیسم ضدغربی بعدی آن، روشن کرده بود. در این رابطه خواندن دو مقاله بیادماندنی منصور حکمت: "تاریخ شکست نخوردگان" و "ماهواره و آل احمدهای پلاستیکی" را به خوانندگان توصیه میکنم.

حقیقتش را بخواهید کلا جریان باقیمانده حول مجاهدین، بطور واقعی در بحران عمیقی فرورفته بود. در زندان آن دوره نمایندگی کردن اعتراض اسلامی به رژیم، دیگر در انحصار مجاهدین باقی نمانده بود و به نوعی راههای مصالحه و درز گرفتن خصائل ارتجاعی طیف آخوندهای فالانژ اسلامی در میان مجاهدین در کار بود. عیب و ایراد هر آخوند و طلبه را "خودی" قلمداد میکردند و تلاش داشتند که تظاهر منشهای اسلام راستین در هیات رفتارهای شخصی واعظین آئین مقدس را بپوشانند، زیرجلکی و در نجواهای محفلی مشمول فراموشی و مرور زمان بکنند. برای مثال یکی از شیخهای اسلامی، تحت عنوان و در پوشش تدریس "مفاتیح الجنان" و یا تشریح برخی کتب اسلامی مثل اصول کافیه به طلبه های جوانی که پس از ماجرای مرگ آیت اله "غفاری" به زندان افتاده بودند، از آنها سواستفاده جنسی میکرد. وقتی این ماجرا توسط یکی از زندانیان غیر مذهبی کشف شد، قرار بر این شد که مچ او را در حین ارتکاب جرم بگیرند و به او هشدار بدهند. دلیل این مساله هم برای ما زندانیان "کمونیست" و وابسته به کمون "غیر مذهبی"ها، این بود که مجاهدین تصور میکردند که ما ممکن است برای مذهبی ها پاپوش درست کنیم. آن شبی که قرار بود مچ جناب حجت الاسلام را حین ارتکاب جرم بگیریم که نتواند انکار کند و توریه اسلامی انجام بدهد، ماجرا را با مسئولین کمون مجاهدین در میان گذاشتیم. طرف به ما گفت که ای بی شرف پدر فلان فلان شده، این چندمین بار است و ما قبلا به او تذکر داده بودیم و او قول شرف داده است که تکرار نکند! بهر حال ماجرا را تا گرفتن طرف در همان شب ادامه دادیم و پس از کتک کاری حضرت آیت اله، عمدتا توسط خود مجاهدین، و علیرغم سابقه پیشین، تازه بعد از این ماجرا او را از کمون جمعی مجاهدین اخراج کردند. این حجت الاسلام در دوره به قدرت رسیدن اسلام، به عنوان نماینده امام در یکی از استانها برگزیده شد.

با وجود تمامی این نمودهای ضد کمونیستی، زن ستیزی و ضد آزادی بیان و اندیشه انواع جریانات میلیتانت و محافظه کار اسلامی، در طیف "چپ" آن سالها، اسلام و مذهب و مشخصا خمینی در "استراتژی" مبارزه ضد دیکتاتوری علیه بورژوازی کمپرداور و سرمایه داری وابسته، از جایگاه و وزن مهمی برخوردار است. جزنی در جزوه "پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق" چنین نوشته است: " ... به این ترتیب مبارزه بخشی از جامعه روحانی با رژیم قسمتی از مبارزه ضدامپریالیستی و ضد استبدادی به شمار میرود و جنبش روحانیت به مثابه بخشی از بقایای بورژوازی ملی و خرده بورژوازی بطور کلی شناخته میشود." در همین نوشته جزنی مشخصا در مورد نقش و جایگاه خمینی چنین نوشته است: " بورژوازی ملی در ایران یک سنت مبارزه ضداستعماری یک قرنی دارد که با اولین بارقه های ترقیخواهانه در صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر آغاز شده و تا جبهه ملی و سرانجام مبارزه جوئی خمینی ادامه یافته است." جالب این است که علیرغم پایه های کاملا ارتجاعی "جنبش ۱۵ خرداد ۴۲" و پند و اندرزهای خمینی به "سلطان مملکت"، سالها پس از "انقلاب اسلامی"، محمدرضا شالگونی از کادرهای راه کارگر، به بهانه بزرگداشت جزنی، در باره جایگاه "قیام ۱۵ خرداد"، و در سال ۱۳۷۵ یعنی سالها پس از کشتارهای سال ۶۰ و ۶۷ چنین نوشته است: " ... قیام مذهبی ۱۵ خرداد هنوز از خاطره ها محو نشده بود و خود خمینی، به عنوان مجتهدی جسور که علیه شاه و علیه ائتلاف دو دهه ای روحانیت و سلطنت برخاسته بود، ستوده می شد..." و این "چپ" و این ذهنیت است که در تقابل و لجاجت باورنکردنی و خودفریبی متناقض با  موقعیت عینی جریانات اسلامی، و صرفا از روی سیستم تفکر خود در مورد نقش اساطیری لایه های مذهبی و سنتی بورژوازی ملی، مواضع غیر موجود و ضدحقیقتهای تاریخی و دروغین را به "روحانیت" و "مجتهدین جسور" منتسب میکند. به جملاتی که در آن دوره دراماتیک پانزده خرداد ۴۲ از زبان خمینی جاری شده است، دقت کنید تا ببینید که موضع خمینی اتفاقا، کاملا برعکس، ائتلاف با جمع روحانیون و آیات عظام در نفرت از ورود "نسوان" به ادارات و حیات اجتماعی و نه جسارت علیه شاه، که دغدغه و دلشوره از "منفور شدن سلطان مملکت" بوده است. این زندگی در همان بستر دیرینه تر جریان توده ایستی است که حزب خود را چنین تعریف کرده است: "در جامعه اسلامی - سنتی ایران، حزب توده حزب مارکسیست لنینیست این جامعه است".

اما بازتاب این واگرائیها و شکافها، چه در طیف چپ، که توضیح دادم چگونه گرایش توده ایستی در میان جریان فدائیان در زندان دست بالا پیدا کرده بود، و چه در طیف مجاهدین، در جامعه پژواکی نیافت و هر دو طیف به عنوان زندانیان سیاسی مخالف رژیم شاه، با شعار "سلام بر مجاهد، درود بر فدائی"، در آغوش گرفته شدند. جامعه عیب و نقص چپ خود را میپوشاند و در خلا  فقدان یک چپ میلیتانت و کارگری و کمونیست و پا برزمین و اجتماعی، چپ موجود را هم آگرآندیسمان و بزرگ میکند. این دو جریان به دلیل خصلت ناسیونالیستی و ملی شان، یکی اسلامی و دیگر غیر اسلامی، نتوانستند در برابر معماری اسلام سیاسی، که پدیده فراملی تری است و در معادلات جنگ دو بلوک و دوران جنگ سرد و در تقابل با خطر از دست رفتن حوزه تقسیم کار بازار جهانی سرمایه داری غرب با وقوع انقلاب ۵۷ معماری و مهندسی شد، آلترناتیو متفاوت سیاسی را نمایندگی بکنند. یکی، مجاهدین خلق، تا مقطع سرکوبهای خرداد ۶۰، هنوز خمینی را "پدر" و "امام بزرگوار" خود مینامید و دیگری، جریان فدائی، پس از انشعاب اکثریت آن به مدافعین مسلح کردن سپاه پاسداران به سلاح سنگین تبدیل شد. و طیف چپ ملی و لیبرالیسم چپ پس از واگرائیهای بستر اصلی جریان ملی گرائی و ناسیونالیستی، به بحران، آشفتگی فکری و در نهایت پس از دوره ای از چرخش و نوسان به چپ و آوانتوریسم و راست، تجزیه و متفرق و بعضا حتی در معرض انحلال و فروپاشی گرفتار شدند. نمونه های راه کارگر، رزمندگان و پیکار و اتحادیه کمونیستها و حزب رنجبران در موضعگیری در قبال بنی صدر، اشغال سفارت آمریکا توسط "دانشجویان" پیرو "خط امام"، مرگ طالقانی و جنگ ایران و عراق، شاهد این حکم است.

اشاره ای به جریانات "کارگری"

سال ۵۴ را بعنوان سال تشدید سرکوبها و بگیر و به بندهای وسیع و سخت تر شدن شرایط زندگی زندانیان سیاسی نام برده اند. این البته یک واقعیت انکار ناپذیر بود که ما در آن دوره با گوشت و پوست خود لمس کردیم. در این دوره تعدادی از کارگران شرکت نفت را دستگیر کرده بودند. شاید پس از دستگیری کسانی مثل آصف رزمدیده و صابر محمدزاده، از کارگران وابسته به حزب توده پس از کودتای سال ۳۲، این اولین بار بود که فعال سیاسی کارگر، آنهم نه در هیات انفرادی برخی کارگران کارگاههای کوچک، مثل صنعت چاپ، بلکه از صنایع بزرگ و کلیدی تولید، به جمع زندانیان سیاسی اضافه میشدند. یداله خسروشاهی، حشمت رئیسی، و چند نفر دیگر که من فقط اسامی کوچک آنها به نامهای "قدرت" و "آیت" را بیاد دارم در این سالها در کنار طیف دیگری که ریشه کارگری داشتند، مثل جاسم خراد، علی غفوری و چند نفر نفر دیگر که به دلیل امنیتی از ذکر اسامی شان خودداری میکنم، از این جمله بودند. جاسم در دوره زندان به گروه ما پیوست و چند نفر دیگر از کارگران در رابطه با فعالیت تشکیلاتی با ما در تهران دستگیر شده بودند. جاسم متاسفانه بعد از ضربه تشکیلات تهران کومه له در سال ۶۱، دستگیر و اعدام شد. چگونگی دستگیری کارگران شرکت نفت را حشمت رئیسی که در سال ۵۴ در زندان قصر با من و فواد هم اطاق بود، چنین تعریف کرد که تحت تاثیر انعکاس مبارزات چریکها و اخبار مقاومتهای آنان زیر شکنجه ساواک، تصمیم میگیرند که به نحوی در رواج ادبیات "چپ" هر کاری از دستشان ساخته است انجام بدهند. خود حشمت رئیسی در چاپخانه شرکت نفت کار میکرد و یا لااقل به آن دسترسی داشت و تصمیم میگیرند که همراه با یداله در کنار جمع کردن محافل چپ کارگران فعال، بویژه در صنعت نفت، هر کتاب و جزوه و نوشته ممنوعه و چپ را بازتکثیر و انتشار بدهند. کتابهای مشهور به "جلد سفید"، از اصول علم اقتصاد نوشین گرفته تا برخی از نوشته های بیژن جزنی و جزوات احمدزاده و پویان و تا رمان مادر و پاشنه آهنین و اصول مقدماتی فلسفه را بدست آورده و با استفاده از امکانات چاپخانه شرکت نفت بازتکثیر و چاپ میکنند. این ماجرا به نحوی لو میرود و آن عده که نام بردم دستگیر میشوند و بشدت هم شکنجه شدند که بازجوها ناچار شدند حشمت را برای پیوند قسمتی از پوست رانش روی پای له و لورده اش به بیمارستان بفرستند. جالب این بود که به دلیل رابطه تنگاتنگ این فعالان کارگری با مجموعه کارگران شرکت نفت، پس از دستگیری، کارگران برای آزادی آنان اعتصاب و تحصن میکنند که "رضا عطاپور"، مشهور به حسین زاده یکی از از سر بازجوها و مهره مهم شکنجه زندانیان سیاسی، در جمع کارگران حاضر میشود و از در التماس و چاپلوسی ظاهر میشود و به کارگران میگوید جرم یداله، بخاطر فعالیتهای کارگری نیست و خارج از محدوده صنعت نفت و مسائل کارگری؛ بلکه  "سیاسی" است. خود یداله را هم بشدت زیر شکتجه گرفته بودند که در جمع کارگران ظاهر شود و همین حرف را بزند تا کارگران به اعتصاب و تحصن خود پایان بدهند که او نمی پذیرد. در هر حال میخواهم وزن و جایگاه و نقش مبارزات کارگری بویژه در بخشهای صنایع کلیدی را نشان بدهم که چگونه اگر یک گرایش و ترند کمونیستی به فعالیت متشکل دست میزد، سرکوب و زندانی و منزوی کردن آن حرکت بسیار مشکل و حتی ناممکن میشد. اما واقعیت آن سالها این بود که بین فعالیت سیاسی ضدرژیمی و فعالیت "کمونیستی"، با هر تعبیر و تفسیری، و جنبش و مبارزه طبقه کارگر بویژه در بخشهای صنایع کلیدی و بزرگ و مدرن، و مسائل جامعه ایران، یک شکاف و جدائی جدی وجود داشت. کمونیسم، مارکسیسم، مبارزه سیاسی و روشنگری و کار تئوریک و فکری و تشکل و تحزب، هدفی برای خود تعریف کرده بود که الزاما برای رسیدن به آن، نیروی خود را از طیف روشنفکران انقلابی که میتوانند و قادرند بطور حرفه ای، زندگی مخفی، چه در خانه ها و یا محافل مخفی و یا واحدهای مسلح انتخاب کنند، میگرفت. همین نحوه برخورد پلیس سیاسی رژیم شاه با دستگیری چند فعال سیاسی در شرکت نفت، بسیار گویا است. از نظر پلیس سیاسی رژیم شاه، آن عده نه بر سر خواستها و مطالبات کارگری و مسائل زندگی و تشکل آنان، که بخاطر "مسائل سیاسی" که گویا علی القاعده به زندگی و مبارزه کارگران و مسائل جامعه بی ربط بود، دستگیر و زندانی شده بودند!  بهر حال این عده چه در دوره زندان و چه پس از آزادی، هنوز خود را با "چپ" آنوقت جامعه، یعنی جریان فدائی تداعی میکردند. حشمت بعدا به حزب توده پیوست و پس از کناره گیری از آن حزب، اکنون از مدافعین ناسیونالیسم ایرانی است.

 

بخشهائی از زندگی یداله که به زبان خودش یا به شکل مکتوب انتشار یافته و یا به صورت تاریخ شفاهی هنوز غیر مکتوب است، این تاثیر پذیری از گرایشات سیاسی و جریانات میلیتانت فدائی و مجاهد را طی سالهای بعد از اصلاحات ارضی تا مقطع انقلاب ۵۷ منعکس میکند. در دوره انقلاب و مقدم بر آن در دوران مبارزه با رژیم شاه و حکومت نظامی، همین جمع فعالان کارگری موفق میشوند یک کمیته سراسری اعتصاب و حتی یک تشکل رهبری مبارزات کارگران شرکت نفت را تشکیل بدهند، حکومت نظامی ازهاری را بزانو درآورند و قطعنامه منع صدور نفت به اسرائیل و رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی را به تصویت کارگران برسانند. با این حال اگر چه از نظر سیاسی، و نه تشکیلاتی، به جریان فدائی سمپاتی داشته اند، حداقل پاره ای از فعالان آنها، اما آنچه که نهایتا توانست هژمونی سیاسی خود را بر این تشکل و تلاش فعالان کارگری برقرار بکند، اپوزیسیون اسلامی و جریان وابسته به "بازار" تهران بود. خود یدالله خسروشاهی میگوید، وقتی در مواجهه با اعتصاب و مساله تامین مالی صندوق اعتصاب به مشکل برمیخورند، اولین جائی که با طمع سیاسی و نیز با امکانات مالی در "اپوزیسیون" به کمک آنها می آید، اسلامیون و بازار و صندوقهای سهم امام آنها بود. من تصور نمیکنم که هیچیک از رهبران اعتصاب کارگران شرکت نفت، اسلامی بودند و یا نمایندگی مخفی آنان را بر عهده داشتند. اما خود همین نکته که رهبری اعتصاب به نیروی طبقه ای که به میدان آمده بود، اتکا نمیکند که حتی مشکل تامین مالی صندوق اعتصاب را حل کند، و در عوض با چشم فروبستن به سیاست جریانات اسلامی و حاج بازاریها و توهم و خوش باوری در مورد نیات سیاسی آنان، در حقیقت رقم زدن سرنوشت مبارزات و جایگاه اعتصاب کارگران شرکت نفت و جایگاه آنرا در تحولات مهم در آن دوران مهم از تاریخ ایران را به اپوزیسیون اسلامی پرو خمینی واگذار میکند، نکات تکان دهنده بسیاری دارد. تلفیقی که میبایست بین جنبش انتقاد کمونیستی و نقد پراتیک جامعه سرمایه داری با اعتراضات کارگری و فعالین شبکه های موجود سوسیالیستی در میان بخش کلیدی تولید جامعه برقرار شود، به دلیل جدا بودن مسیر و آرمانهای مبارزه "ضدرژیمی" از بستر اعتراض ضدسرمایه داری کارگر، متاسفانه انجام نشد و نیروهای فعال بسیاری را یا به هرز برد و یا در میان سازمانهای رادیکال و میلیتانت و انقلابیگری خرده بورژوائی موجود، هضم و تجزیه و متفرق کرد. این واقعیت تلخ را به روشنی میشد در همان سالهای زندان از وجنات جریانات فکری و سیاسی غالب در زندان دید و لمس کرد. چه بسیار کارگران فعالی که جاذبه مبارزه علیه رژیم شاه و  حماسه ها و افسانه های مقاومت و سرسختی زندانیان سیاسی، آنان را به سوی جریانات مجاهد و فدائی و سپس سوسیالیستهای خلقی کشاند و از بستر واقعی مبارزه طبقاتی و شرایط زیست و کار و مبارزه کارگری جدا و منزوی کرد؛ و چه بسیار نیروی فعال و انقلابی و پیشروی که توان و قابلیت بالقوه و صمیمانه ای به عنوان محمل رواج و ترویج اندیشه ها و عقاید و سیاستهای مارکسیستی و کمونیستی را داشتند، اما عملا در راه آرمان بورژوازی صنعتی، جان باختند.  آن قهرمانیها و ایستادگیها، و مقاومتهای حماسی اگر در راستای جدال طبقاتی مهمی که در جامعه سرمایه داری ایران، آغاز شده بود، قرار میگرفت، و به عنوان یک نیروی دخیل در صحنه سیاست عمل میکرد، سیمای جامعه ایران با دوره اعتلای انقلاب ۵۷، شکل و ماهیت دیگری بخود میگرفت. محدودیتهای تاریخی چپ آن دوره و فشار سنگین آرمان بورژوازی صنعتی بر ذهنیت الیت سیاسی و روشنفکری جامعه ایران از دوران مشروطه به بعد، در کنار و همراه با وزن و فشار تعابیر  و ادبیات موجود از سوسیالیسم در قالب بلوک شوروی سابق، چین، جنگ هندوچین علیه آمریکا و مشی کانونهای چرکی درآمریکای لاتین، این انقطاع را ممکن و موجه کرد. به سیر تغییر و تحولات چپ و کمونیسم ایران در بطن تحولات سالهای ۵۷ تا ۶۰، و تجربه خود من و تشکیلاتی که در آن فعال بودم، کومه له، بعضا اشاراتی داشته ام. این موارد را باید مفصلتر و فاکچوالتر نوشت و بازبینی کرد و من به عنوان یکی از شاهدان زنده و دخیل در این مقطع از تاریخ، به آن بازخواهم گشت.

iraj.farzad@gmail.com

۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: