زندگی، و زندگانی من – بخش ۱۵

تعلق سازمانی یا پیوستگی سیاسی؟

در جامعه ایران، و به اعتباری در سطح جهان و در بستر جنبش "کمونیستی"، تحولات و اتفاقاتی روی داده اند که بطور مشخص با آنچه در دوره مارکس و انگلس و در دوران لنین در جریان بوده است، تفاوتهای اساسی داشته اند. شاید برای تسهیل بیان مفهوم و انتزاعی که مد نظرم هست لازم باشد، این تفاوت و این "جدائی" را در تعلق سازمانی به عنوان جایگزین گرایش و جنبش و ما به ازای "تعین یافته" آن فرموله کنم.

نه برای مارکس و انگلس و نه برای لنین این تعمیم و این یکسانی تعلق سازمانی با هویت کمونیستی و مارکسیستی، جائی نداشته است. هر دو در مورد انترناسیونال کمونیستی، سند های مهمی، از جمله مانیفست کمونیست، و چه باید کرد، نوشته اند. اما هیچگاه آنها خود را و هویت خود را "انترناسیونال"ی نخوانده اند. انترناسیونال اول، به عنوان یک ظرف فراگیر بین المللی کمونیستی در دوره معینی، اهرم سیاسی و "تشکیلاتی" مهمی در دست طبقه کارگر بود. اما تعلق به "انترناسیونال"، مستقل و صرفنظر از اینکه طی پروسه های بعدی چه تحولات و تغییراتی را از سر گذرانده است، به یک هویت ثابت، غیر قابل تغییر و باصطلاح "دیفالت" کمونیستی تبدیل نشد. مورد دیگر حتی فراتر از ظرف سازمانی، یک جنبش معین با تمام نقاط قوت و ضعفش بود: کمون پاریس. کمون پاریس یکی از مهمترین لحظات تاریخ مبارزه طبقه کارگر در سطح جهانی است. جنبش و حرکت و خیزشی که با تعداد هزاران قهرمان تیرباران شده، در تاریخ ماندگار شد. با وجود این اهمیت حرکت کمون پاریس چه از نظر عملی و چه از نظر مبنائی که در تکامل تئوری مارکسیستی دولت در ذهن مارکس و لنین داشت، موجبی برای چشم پوشیدن بر نقائص و کمبودهای آن نبود. نقد انگلس در نوشته: " برنامه کمونارهای بلانکیست فراری"، و نقد مارکس بر خامیهای سیاسی که در قیام کمونارها بروز یافتند، این حقیقت را نشان میدهد که جنبش کمونیستی و نقد مارکسیستی بر جامعه سرمایه داری، نمیتواند خود را با محدودیتهای تاریخی تعریف کند و به اشکال جنبشی در اوضاع و احوال معینی و در فرم تشکیلاتی اش عمومیت و انتزاع غیر علمی بدهد. حزب بلشویک، در اواخر دهه ۹۰ قرن نوزدهم، به نام "سوسیال دموکرات" نامیده شد. این نام مشمول تغییراتی شد، اقلیت و اکثریتی بوجود آمد، اختلافات در تبیین های تاکتیکی و حتی استراتژیک و سازمانی در همان حزب سوسیال دمکرات بوجود آمد. و ما نمی بینیم و ندیدیم که لنین به دلیل اینکه حزب اولیه به نام سوسیال دموکرات فعالیتش را شروع کرد و "بنیان گذاشت"، همواره و به عنوان یک تعریف هویتی، خود را سوسیال دمکرات خوانده باشد. مارکس از روی سرنوشتی که سوسیالیست ها پیدا کرده بودند، نام مانیفست را مانیفست سوسیالیست نگذاشت

غرض از این مقدمه، توضیح "انحراف"ی است که در این رابطه در جنبش موسوم به جنبش کمونیستی و احزاب آن، چه در جامعه ایران و چه در سطح بین المللی بوجود آمده است. تعلق به تفکر و تبیین و نقد مارکسیستی، واقعی است، اما تعلق به اشکالی از تحزب و یا نامها و تعاریفی از احزاب و تشکلهای "کمونیستی"، به عنوان شاخص یک تمایز فکری و گرایشی و اجتماعی، واقعی نیست. نام و برچسپ احزاب "مارکسیست لنینیست" در دوران پس از مرگ لنین و شکست انقلاب اکتبر در نیمه دوم دهه ۱۹۲۰، هیچ چیزی در مورد حقیقت تعلق به تعقل و تفکر و بینش و نقد مارکسیستی نمیگوید. در این احزاب "مارکسیست لنینیست"، آخوند میتواند به دلیل گرایشات "ضدامپریالیستی" و شرق زدگی اش، جائی داشته باشد و اعضا احزاب "شیوعی" در کشورهای عربی، نمازخوان هم باشند چون زیر این برچسپ، پدیده ای موهومی به نام "مذهب توده" ها، جا باز کرده بود.

به بازتاب این نقیصه در جامعه ایران نگاه کنید: "توده ای"، "فدائی"، "پیکاری"، "کومه له ای" و "حزب کمونیست کارگری"، "حکمتیست" و..؟ میتوان فهمید که کلمه "بلشویک"، با تلاش برای قدرتگیری یک حزب کمونیستی تداعی شده است. میتوان فهمید که از روی قدرتگیری حزب بلشویک در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، همه، از جان رید و ای اچ کار گرفته تا احزاب چپ و سوسیالیست و تا دوایر سازمانهای ضدجاسوسی و ضدکمونیستی جهان سرمایه داری ناچار شدند که به تفکر و بینشی که بلشوییها را به عنوان نیروهای فعال در معادلات سیاسی بین المللی وارد صحنه کرد، رجوع کنند و "تئوری" ها و تزها و سیاستهایشان را بازشناسی کنند. گروهی برای تقابل و بخشی دیگر برای تکرار آن تجربه. پشت قدرت گیری بلشویکها، انبوهی از آثار و میراثهای فکری و سیاسی و تاکتیکی و استراتژیک خوابیده بود. حزب کمونیستی را در یک جامعه مشخص چگونه میسازند: "چه باید کرد"، چه کسانی میتوانند در یک حزب کمونیستی عضو شوند: "یک گام به پیش، دو گام به پس"، آیا یک حزب انقلابی در انقلابی که مستقیما کارگری نیست و "بورژوا دموکراتیک" است شرکت کند یا اگر دخالت کند "بورژوازی" را که در "آن مرحله" رهبر انقلاب است "رم میدهد"؟: "دوتاکتیک سوسیال دموکراسی..."، هدف حزب کمونیستی از تصرف قدرت دولتی چیست؟ برای جایگزینی یک بوروکراسی با یک بوروکراسی "کارگری" است یا تدارک زوال دولت و امحاء جامعه طبقاتی: "دولت و انقلاب" و... این مفاهیم و نگرشها و نقدها با کلمات و نامهای "فدائی"، "توده"، پیکاری"، "کومه له ای"، "حزب کمونیست کارگری" و "حکمتیست"، به ذهن کسی نمیرسد به این دلیل ساده که این نامها با جابجائی قدرت سیاسی تداعی نشده اند و اگر در دوره ای هر کدام منشا نوعی قدرت و دارای جاذبه سیاسی بوده اند، دوره ای ناپایدار و به تاریخ پیوسته ای است که حتی خود مدافعین این نامها و انشقاقات حول آنها، تعابیر و تفاسیر خاص خود را دارند. بنابراین وقتی برای مثال شما با کلمه "توده ای" برمیخورید، سیاست و تفکر پیوسته ای به ذهنتان خطور نمیکند. در فاصله بین سالهای ۱۳۲۰ تا مقطع کودتای سال ۳۲ علیه مصدق، "توده ای" با نوعی رفرمیسم، نوعی گرایش ضدسلطنت و نوعی مخالفت با بلوک امپریالیستی و نوعی دلسوزی برای کارگر و زحمتکش و تعهد به قانون اساسی مشروطه تداعی میشد. این نام که اکنون دستکم به دو شعبه "راه توده" و "نامه مردم" منشعب شده است، با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی با "همراهی با خط امام"، از جانب هر دو، و ادامه همین خط از طرف "راه توده" تداعی میشود. تبلور و قوام گرفتن نوعی تفکر "ملی"، که در "جامعه سنتی و اسلامی ایران" به نوشته خود اینها، نوعی سوسیالیسم شرقی و اسلام زده را نمایندگی میکند. منشا عروج "کومه له"، خاستگاه چپ و سوسیالیستی قدیمی تر محافل اولیه آن و تحول در آن سازمان کوچک متشکل از روشنفکران انقلابی در بستر انقلاب ۵۷ است. اما این نام که در چند انشعاب نیز یدک کشیده میشود، در پرتو تحولات بعدی در جامعه ایران و در سطح منطقه، تعرض ضدانقلاب اسلامی و حضور میلیتاریستی آمریکا در منطقه و به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، از منشا اولیه خود فاصله گرفته است. "کومه له ای"، بنابراین، حتی در بعد تشکیلاتی معرف یک هویت واحد نیست. "تفکر" و "بینش" و نقد به جامعه موجود را با کلمه کومه له نمیتوان بلافصل انتزاع کرد. در شرایط فعلی، "کومه له ای" به کسی اتلاق میشود که در فعالیت های "عملی"، "دلسوز" زحمتکشان است، نسبت به مساله ملی، حساس است و منشا خیر و شر و مرزبندی آن برای درستی و اصالت هر بینش "کمونیستی" است. خود این نام، و تعلق به این نام، دیگر از شرایط زمان و مکان منفک شده است، و فراتر و مستقل از تغییرات مادی، از شمول زمان و مکان بیرون گذاشته شده است. میتوان زیر نام کومه له، هویت تماما ملی داشت، میتوان در مقابل نظریات کمونیسم تکامل گرا و دوخردادی سپر انداخت و این تئوریها را تزئین نشریات ساخت و باز نوعی "کمونیست" و در شاخه های قومی تر آن "گرایش سوسیالیستی" کومه له را نمایندگی کرد!

در مورد حزب کمونیست کارگری و این نام و این عبارت هم میتوان چنین قیاسی کرد. حزب کمونیست کارگری، داشت به یکی از تعیین کننده ترین مهره های سیاسی جامعه ایران تبدیل میشد. نظرات و تئوریهای منصور حکمت زمینه گسترش اجتماعی پیدا کرده بود. این حزب پس از مرگ منصور حکمت و در جریان جدال حاملان گرایشات دیگری که با فرمول "جنگ قدرت"، بانی و مسبب انشقاق آن حزب شدند، از طرفی آن جایگاه مادی را از دست داد و از آن جاذبه سیاسی در جامعه محروم شد و از طرف دیگر در درون جریانات مختلفی که با نامهای حزب کمونیست کارگری و حکمتیست فعالیت دارند، تزها و سیاستهائی میدان یافتند که سالها قبل در حاشیه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری قرار داشتند. روایت رهبری حزب کمونیست کارگری پس از این انشعاب روز بروز به موازین و مبانی نوعی کمونیسم "انقلاب" علی العموم، که در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست، در سال ۶۰ و قبل از حتی تشکیل حزب کمونیست ایران، از جانب حمید تقوائی در تقابل با منصور حکمت نمایندگی شده است، نزدیکتر و هماهنگ شده است. حزب کمونیست کارگری علاوه بر از دست دادن آن جایگاه مادی و سیاسی در سطح اجتماعی، از نظر تعلق به مبانی کمونیسم کارگری که منصور حکمت در آثارش نمایندگی میکند، نماینده رگه دیگری از نوعی "غیر کمونیسم کارگری" است. جریان موسوم به "حکمتیست"، تصادفا از زبان رهبر آن، کورش مدرسی، منشا خود را در تمایز با "جنبش کمونیسم کارگری"، تعریف کرده است. این جریان همانطور که من طی چندین نوشته مدلل کرده ام، نوع عاریه ای "سوسیالیسم"ی است که بطور آکادمیک تر توسط آذرین و بهمن شفیق فرموله شده است. با این تفاوت که جریان اخیر، حتی در تاریخ مارکسیسم انقلابی ایران و کمونیسم کارگری ریشه ای ندارد و نسب آن اساسا به چپ خلقی و جریان "رزم انقلابی" و "وحدت انقلابی" و سپس به "جنبش" دوخرداد حماسه ای برمیگردد. روایتی که در رابطه با جامعه سرمایه داری ایران در جریان تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران، معضل "سرمایه انحصاری" را کماکان حل نشده با خود حمل کرده است. بی مسئولیتی این جریان در ماجرای "داب" و شامورتی بازیهائی که با دروغ پردازی رهبری "اعتصاب عمومی" به مناسبت ۲۸ مرداد در سال جاری به نمایش گذاشتند، از اینها یک جریان بی رگ و ریشه و شبه مجاهدینی ساخته است. با این تفاوت که اگر جمع آوری مجاهد در پایگاه "اشرف" دستکم، قابل رویت است، این حزب با اسم نویسی اشخاص در یک لیست، به تشکیل پایگاه مجازی در فضای اینترنت، فعالیت "کمونیستی" را برای خود تعریف کرده است. در نتیجه نام "کمونیسم کارگری" و "حکمتیست"، با خود و همراه با خود بطور یک به یک جامعه را با مبانی مکتوب و مستند کمونیسم کارگری که در آثار منصور حکمت متبلور است، به اذهان متبادر نمیکند. برعکس هر اندازه آویزان شدن به نام منصور حکمت، و قالب کردن روایت غیر کمونیستی به نام او، سایه ابهام بر خود این مبانی را سنگین تر کرده است.

در نتیجه، جدال بر سر اینکه کدام شاخه ادامه دهنده هر کدام از این نامهاست، خود یک مکان برای نوعی فعالیت سیاسی و حزبی است. هرکدام به نوبه خود، تقویت کننده دیگری هستند و "نقاط ضعف" یا پایه های "انحراف" یکی، نقطه قوت دیگری یا دیگران است. پافشاری رهبری حزب کمونیست کارگری بر تزهای حمید تقوائی، که مدعی است کمونیسم منصور حکمت را "تکامل" داده و به پیش برده است، در همان حال نقطه تعرض و نقطه قوت "حکمتیست" است تا مدلل کنند که این خود آنها هستند که "از جنس جنبش کمونیسم کارگری" نیستند! چرا که روایت "انقلاب" را به عنوان دیفالت کمونیسم کارگری پذیرفته اند. نمایندگی نقد دو خردادی و کمونیسم تکامل گرائی آذرین شفیق در پوشش حکمتیسم، در میدان کمونیسم انقلاب، که اتفاقا در دورانهای مختلف جدال مارکسیسم انقلابی با رگه های پوپولیستی و شبه مائوئیستی و تقابل و تباین مبانی کمونیسم کارگری با انواع کمونیسمهای منتظر تاریخ، زمینه مصادره کمونیسم کارگری را زیر پرچم داعیان "حکمتیسم" فراهم کرده بود. در نتیجه این دو جریان، متقابلا هرکدام به دلیل وجود دیگری، زمینه داعیه وفاداری خود به کمونیسم کارگری را فراهم دیدند. بطور اثباتی، مبانی سیاسی و "تئوریک" این دو جریان در نفی و رد کمونیسم کارگری است، اما در جدال درونی و در تقابل و صف آرائی سکتی، اتفاقا تنها میدان فعالیت سیاسی اینها به عنوان مدعیان "راستین" کمونیسم کارگری است. هر اندازه رهبری حزب کمونیست کارگری در مواضع اولیه ای که حول "انقلاب" علی العموم چه در دوره مارکسیسم انقلابی و چه بویژه صریح تر در برابر مبانی کمونیسم کارگری منجمد شده و خمیر مایه حزب را بر آن قرار داده اند، در مقابل، آنتی تز کمونیسم ضد سرمایه انحصاری و رزم انقلابی و وحدت انقلابی، بیشتر توانسته است جوهر سوسیالیسم تکاملی خود را به تزها و سیاستهای شفیق آذرین سوار کند. سنتز سوخت و ساز این تز و آنتی تزها، چیزی جز این نیست که "نام" و تابلو و عنوان این احزاب، دیگر کمونیسم کارگری و مبانی آنرا نمایندگی نمیکند. همانطور که زمینگیر شدن کومه له در اردوگاههای تحت نظارت احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق و تبدیل شدنشان به زائده تحولات پس از حضور نظامی آمریکا در عراق پس از جنگ خلیج در سال ۹۱ و تداوم آن در تعرض نظامی و اشغال نظامی عراق در سال ۲۰۰۳ به احزاب ناسیونالیست کرد، به صرف بقا نام "کومه له"، و جدال بین شاخه های مختلف بر سر اینکه کدام "کومه له"، از حق ملی بیشتر دفاع میکند و یا استراتژی تشکیل "دولت کردی" را برای کردستان ایران دارد، نقطه فوت و ضعف و بیانگر تعلق کومه له ا ی اصیل شده است. در مورد کومه له با توجه به زمینه اجتماعی پیشین تر آن در دوره سالهای انقلاب ۵۷ تا سرکوبهای سال ۶۰، نفس فاصله گرفتن از تعلق سازمانی به کومه له، بویژه در جریان جدائی کمونیسم کارگری، که در متن یک تقابل و واگرائی اجتماعی صورت گرفت، یک پایه هویتی و قوام گرفته است. در این رابطه فکر میکنم کتاب "بحران خلیج" موارد اساسی این جدائی و بستر واقعی و مادی آنرا به روشنی توضیح میدهد. با اینحال، "تنها گذاشتن کومه له"، و راه نیامدن و همراه نشدن کمونیسم کارگری با میدانی که احزاب به قدرت رسیده ناسیونالیست کرد در کردستان عراق باز کرده بود، و صرف تلاش برای تداعی نشدن کمونیسم با این تعلق ملی و نام و کلمه کومه له در آن شرایط معین، کافی بوده است تا دوری از بستر مبارزه مشترک در دوره مارکسیسم انقلابی و هم سنگری با منصور حکمت، به عنوان دیفالت سیاسی هر کدام از شاخه های کومه له، و خط فاصل سیاسی و فکری و تئوریک با کمونیسم کارگری، به شکل منجمد شده و غیر قابل بازبینی درآید.

سوالی که هنوز پاسخ می طلبد

اما، تا اینجا، هنوز عمق مساله و آن چیزی که من در تاریخ کمونیسم سی سال اخیر به نام "فاجعه" و زلزله سیاسی نام میگذارم، توضیح داده نمیشود. میتوان این روایت و تعبیر را هم یک تفسیر نامید. بالاخره این سوال که این اتفاق چگونه افتاد و چگونه مقدور شد، روی میز است و مدافعان کمونیسم کارگری باید یک پاسخ ماتریالیستی. واقعی و منصفانه به آن بدهند. هیچکس نه از من و نه از هیچ مدافع کمونیسم، صرف تعبیر متفاوت را نمی پذیرد. ما، به عنوان کسانی که آن فاجعه برایمان یک رویداد و زلزله "درونی" بود، نمیتوانیم خود را به عنوان "مورخ" بی طرف و خارج از متن تحولاتی که در آن قرار داشتیم، جا بزنیم. همیشه هم گفته اند که نقش افراد در تاریخ مهم است. در یک کلمه، میتوانم بگویم مجموعه افرادی که خود را مدافع کمونیسم کارگری مینامیم، در سر بزنگاه، و درست آنجائی که سرنوشت کمونیسم منصور حکمت رقم میخورد، حضور نداشته ایم. بحث من تعلق عرفانی به کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت نیست. از این نظر من بر این باورم که مقایسه دو زلزله سیاسی، که هر دو در زیر ضرب بردن کمونیسم نقش داشتند، یکی فروپاشی آنچه که به نام "اردوگاه کمونیسم" معروف بود و دیگری تکه پاره شدن حزب کمونیسم کارگری و زیر ابهام رفتن مبانی کمونیسم کارگری، دو جایگاه کاملا متفاوت را دارند. در اولی، در قبال سوسیالیسم سرمایه داری دولتی، ما مدتها قبل از فروپاشی آن، مجموعه ای از نقدهای عمیقی را ارائه داده بودیم. و اینجا این "ما" کسی جز منصور حکمت نیست. این اردوگاه را نه تنها ما نساخته بودیم، بلکه از همان دوران فعالیت در حزب کمونیست ایران، در مجموعه "بولتن مباحثات شوروی"، بدیع ترین و عمیق ترین نقد سوسیالیستی و مارکسیستی را بر تجربه شکست انقلاب سوسیالیستی اکتبر ارائه دادیم. از این نظر فروپاشی اردوگاه برای ما اصلا این نبود که گویا با آن زلزله، این کمونیسم است که دارد فرومیپاشد. حزب کمونیست کارگری اتفاقا درست در اوج جشن پایان تاریخ و پایان کمونیسم تشکیل شد. با وجود این، نفس فروریختن اردوگاه و کمپی که طی بیش از ۷۰ سال به عنوان کمونیسم، قدرت را جا بجا کرده بود، احزاب وسیع و بزرگ و اجتماعی را، دستکم در اروپا، شکل داده بود و زرادخانه ادبیاتی که به اکثر زبانهای دنیا در انتشارات پروگرس راه انداخته بود، در ذهنیت جامعه بشری به نوعی کمونیسم و ما به ازاء واقعی و عملی آن تحویل شده بود. فروپاشی دیوار برلین، فقط فروپاشی آنچیزی نبود که ما در ذهن خود و یا در ذهنیت پاره ای از جریانات روشنفکری و ترتسکیستی، علیه "استالینیسم" فرموله کرده بودند. این فروپاشی، با خود و در دنیای واقعی و آنجا که کمونیسم با قدرت سیاسی معنی یافته بود، به معنی فروپاشی عین کمونیسم بود. با وجود همه این تاثیرات مخرب، این زلزله برای ما مدافعان مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، یک فاجعه و اتفاق "بیرونی" بود. به عبارتی ما نه تنها از "قربانیان" فاجعه نبودیم، بلکه چشم انداز تناقض شکننده این کمونیسم بورژوائی را پیش بینی کرده بودیم. اما، زلزله فروپاشی حزب کمونیست کارگری، برای ما یک فاجعه درونی بود و نه تنها در برابر تئوریهائی که این فروپاشی را تحت عنوان آن شاهد بودیم، مورد انتقاد قرار نداده بودیم، بلکه خود ، هر کدام به درجاتی در خلق آن اتفاق مهلک، سهم داشتیم. ما در بهترین حالت، از "قربانیان" زلزله دوم بودیم. و کسی که درست در یک تند پیچ مهلک، شانه خود را زیر بار آوار نگیرد و سد و مانع سیاسی ای بنا نکند، در مراحل بعدی، جبرانش سخت تر است. گفته اند که اعاده موقعیت ساقط شده بسیار دشوار است.

 

نگاهی دیگر به عمق فاجعه مهندسی انشقاق حزب کمونیست کارگری

در ماجراهای پس از مرگ منصور حکمت، به تدریج و در متن این بیتفاوتی و عدم دخالتگری فعال مدافعان کمونیسم کارگری، در متن پیشینه قدیمی تر کم اشتهائی و بی تفاوتی همین کادرها، و از جمله من، که همواره "رهرو صادق" و بی ادعا و عاری از ویژن خط فکری و سیاسی کمونیسم کارگری بوده ایم، در متن عدم تلاش ما به عنوان مدعیان این خط در طول دوران حیات حزب کمونیست کارگری، ما با یک واقعیت تلخ، غیر منتظره و غیر قابل پیش بینی مواجه شدیم: مرگ منصور حکمت و زیر ابهام رفتن سرنوشت کمونیسم کارگری وحزب آن. واقعیت این است که خود منصور حکمت، از همان جلسه اولین پلنوم پس از کنگره اول، به مساله سرنوشت خط خود، جدا فکر کرده بود و در کنگره سوم، در جریان سمینار جانبی آن، به صراحت، اعلام کرد که حزب کمونیست کارگری، علیرغم اینکه ۹۹ درصد ادبیات و فعالیت سیاسی آنرا خود او تدوین کرده بود، روی خط کمونیسم دترمینیستی و تکامل گرا و ترویجی و "اثباتی" کار میکند. او در همین جلسه با تلخی تمام اعلام میکند، که خط او، خط کمونیسم سلبی وخط کمونیسم انتقادی مارکس و خط تزهای فوئر باخ، موضع "فردی" و نه موضع "حزب" است. در پلنوم چهارده، آخرین پلنومی که او در آن حضور دارد، منصور حکمت حتی اعلام میکند که این دغدغه را که حزب کمونیست کارگری، پس از مرگ او، روی خط او کار کند، دیگر ندارد. بحث او ناچارا رفته بود روی حفظ حزب به عنوان ابزاری سیاسی در دست طبقه کارگر و مردم ایران. سوال و نقطه شکل گیری فاجعه، اتفاقا در همین مقاطع ایجاد میشود. ما مدعیان "صادق" دفاع از کمونیسم منصور حکمت، کجا بودیم؟ چرا در ذهن منصور حکمت در برابر خط کمونیسم تبلیغی اثباتی، خط کمونیسم منتظر انقلاب، صفی از کمونیستهای مدعی خط سلبی رژه نرفت؟ علت، در عدم علاقه عاطفی منصور حکمت به امثال ما نبود. ما، برای خط او و در راس ارگانهای حزبی، نجنگیدیم، خود را به عنوان مدافعین آن کاندید مسئولیت پذیری ارگانهای کلیدی حزبی به جلو نراندیم و بی ادعا، بدون تعریف یک سناریو برای زندگی سیاسی و کمونیستی خود، در حاشیه قرار دادیم. اینجا میخواهم به یک واقعیت تاریخی اشاره کنم. حمید تقوائی و خط او، انصافا در تاریخ مارکسیسم انقلابی ریشه دارد و در تقابل خط اثباتی در مقابل خط کمونیسم سلبی و انتقادی کمونیسم کارگری، همیشه حرف خود را زده است. اما خط کورش مدرسی، هیچ پیشینه و تاریخی نه در مارکسیسم انقلابی و نه در کمونیسم کارگری ندارد. در مهمترین مقاطع، بویژه در مقطع جدائی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران و کومه له، همراه و مدافع خط راست بوده است. این اتهام نیست، میتوان به مباحث پلنوم ۱۶ حزب کمونیست ایران گوش داد و از زبان خود او شنید. او حتی پس از تشکیل حزب کمونیست کارگری و به تاریخ پیوستن "کانون کمونیسم کارگری"، مدتی حدود ۴ سال خود را از سرنوشت کمونیسم کارگری و دخالت در رهبری اش کنار میکشد. با اینحال چند سال قبل از مرگ منصور حکمت، برعکس ما مدافعان "صادق"، طلبکار، و انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است، در ارگانهای رهبری حزب کمونیست کارگری و "هیات دبیران"، حتی علیرغم سابقه دیرینه تر امثال اصغر کریمی، خود را جا می اندازد. در آن وانفسای بی تفاوتی و بی میلی و کم اشتهائی کادرهای واقعی جنبش کمونیسم کارگری، منصور حکمت ناچار برای پیشبرد امر حزب و رهبری حزب به ماتریال موجودی که هست نگاه میکند و "انتخاب" میکند. این وضعیت عینی، بطور واقعی و ابژکتیو، در دوره بیماری منصور حکمت و پس از مرگ او، این دو نفر را به عنوان کسانی که در حزب کاره ای شده بودند، و در متن بی تفاوتی و ناسیاسیگری ما کادرهای واقعی کمونیسم کارگری، دیگر میبایست سرنوشت آتی حزب را رقم بزنند، مطرح ساخت و کادرهای حزب حول محور این دو، ابتدا در جدالهای درونی و سپس در جریان انشعاب سال ۲۰۰۴، با نوساناتی جزئی، صف بستند. نطفه فاجعه در این متن و در آرایش جدال این دو خط برای قبضه رهبری حزب و یا کندن تکه ای از آن حول خود، بسته شد. گرایشاتی که در حاشیه کمونیسم کارگری بودند، هر کدام تعدادی از کادرها را همراه خود بردند. و خط کورش مدرسی که حتی در حاشیه هم نبود، میدانی برای فعالیت سیاسی خود، آنهم با برچسب حکمتیسم، باز یافت. همیشه هم این حکم صادق است که پرتاب شدن جریانات و گرایشات حاشیه ای به متن، تاثیرات بسیار مخرب تری دارد. این تاثیرات زیانبار، بویژه از ناحیه خط کورش مدرسی، که توضیح دادم، برخلاف خط حمید تقوائی، هیچ نقطه اشتراکی در تاریخ کمونیسم سی سال اخیر جامعه ایران ندارد، مخرب تر و دامنه تاثیرات و عواقب غیر کمونیستی آن و یا به عبارت درست تر، کمونیسم ملی و مشروطه خواه، وسیع تر است. من شخصا نتوانسته ام، این بی تفاوتی سیاسی ام را بر خود ببخشم، که علیرغم بی اعتمادی به خط کورش مدرسی و به شخص کورش مدرسی، در اوج ساده اندیشی یکی از کسانی بوده ام، که خوراک برای تحکیم این خط بیگانه با مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را به نام "حکمتیسم" فراهم کرده ام، و اجازه دادم که منتخب آثار منصور حکمت و ضمیمه ۱ آن که ثمره فعالیت شبانه روزی ام بود و از اعتقاداتم سرچشمه میگرفت، به نام حزب حکمتیست منتشر شود و کورش مدرسی "مقدمه" ها و روایت و تفسیر و خط خود را بر آنها بنویسد. خطی که در جریان به شکست کشاندن داب، نماینده بی مسئولیتی و روایت مجاهدینی از کمونیسم است و در جریان "اعتصاب" عمومی به مناسبت ۲۸ مرداد امسال، نماینده در هم شکستن هر مرز در وفاداری به حقیقت و در دروغ پردازی و شارلاتانیسم سیاسی شده است. من از اینکه در یک تندپیچ تاریخی، در مقابل معماری سازمانیافته و هدفمند این بازمانده رسوبات سوسیالیسم خلقی و کمونیسم ملی، در متن جدالهای درونی و شقه شدن حزب کمونیست کارگری، نقش خود را به حاشیه راندم، و مدت کوتاهی در رهبری این "حزب" در تحکیم این خط ، به نام "حکمت" نقش دکوراتوری و زینتی بازی کرده ام، خود را نبخشیده ام. اما در عین حال خوشحالم که در افتضاحات بعدی پس از کنار گرفتنم از صف اینها، شریک نشدم و زمینه ای یافتم تا دوباره با مرور بر آنچه بر سر کمونیسم منصور حکمت آمده است، به تلاشی دگر باره در دفاع از کمونیسم روی آورم و به سهم خود بکوشم که مبانی کمونیسم کارگری را از زیر آوار این غیر کمونیسمها و رسوبات عهد عتیق کمونیسم مشروطه خواه و مدافع "متعارف شدن" سرمایه داری خودی بیرون بیاورم و به عنوان اهرمی برای ساختن و قدرتمند کردن کمونیسم و بازسازی و گسترش نیرو و حزب کمونیستی در دسترس مردم ایران که وارد دوران تعیین کننده ای در مصاف با اسلام سیاسی و رژیم اسلامی شده اند، قرار بدهم. من این راه را با به استهزا کشاندن قدمهای نارسای خود در دوره اختلافات درونی و در تند پیچ تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، و انتقاد بر سهل انگاری در تقابل با معماران و مهندسان فروپاشاندن کمونیسم کارگری و تحزب آن ادامه میدهم. بی خاصیتی و بی تاثیری جریانی به نام حکمتیسم، تازه نقطه شروع دوباره ای برای جلا دادن به کمونیسمی انقلابی و پراتیک است، که دخیره ادبیات و تجارب مستند شده سیاسی آن، خوشبختانه، در دسترس من و همه مدافعان راستین مارکسیسم و کمونیسم و امر رهائی و آزادی جامعه قرار دارد و نمیتواند مشمول مرور زمان شود و در کارحانه غیرکمونیسمها و ضدکمونیسمهای موجود از آن "عبور" شود.

و در پایان این بخش توضیح سه نکته را لازم میدانم:

اول اینکه این روایت و این توضیح و این بررسی انتقادی، نظر و موضع فردی من است و آنرا قابل تعمیم و یا موضع مشابه بقیه رفقای دیگری که هر کدام ممکن است تعبیر و تفسیر خاص و فردی و یا جمعی خود را داشته باشند، نمیدانم. بنابراین من، در این رابطه نظر و موضع فردی ام را نمایندگی میکنم.

دوم اینکه همانطور که فوقا توضیح دادم، فاجعه فروپاشی حزب کمونیست کارگری، یک امر و یک اتفاق "درونی" برای من است. در بیرون از این میدان، کسانی که دور حزب کمونیست کارگری و یا حزب موسوم به "حکمتیست" جمع شده اند، کل این تاریخ و این فروپاشی را منفی ارزیابی نکرده اند و موضوع را تقابل گرایشات و به یک معنی "سیاسی" میدانند. حزب تحت رهبری کورش مدرسی، از پایه نفس جدا کردن عده ای را تحت تزها و سیاستهای خود، حتی "قیام" بر ضد پدیده ای نامیده است که "جنبش کمونیسم کارگری" نام دارد و حتی خطاب به من و کسان دیگری که از حزب آنها کناره گرفتیم، معضل را چنین قلمداد کرده است که من و امثال من، جدائی آنها را از حزب کمونیست کارگری برای زندگی شخصی و سیاسی خود یک "فاجعه شخصی" تلقی کرده ایم. با تقلب از روی جزوه "رویدادهای بزرگ و انسانهای کوچک" نوشته منصور حکمت، جدائی خود از جنبش کمونیسم کارگری را با جدائی منصور حکمت از حزب کمونیست ایران مقایسه کرده اند. بنابراین بویژه برای این دسته اخیر، سناریو "زندگی" کورش مدرسی، با جدا شدن نه صرفا از حزب معین کمونیست کارگری ایران، که با جدائی از کمونیسم کارگری به عنوان یک جنبش نوشته شده است. از این نظر، و مادام که این سایه ابهام بر مبانی کمونیسم کارگری، بویژه از ناحیه خط کورش مدرسی آویزان شده است و مادام و تا زمانی که این تفاوتهای جنبشی و سیاسی و تئوریک، نه فقط در دوایره خانواده مدعی "کمونیسم کارگری" در سطح جامعه متبلور نشده است، تلاش برای تشکیل فوری حزب دیگری به نام کمونیسم کارگری، واقعی نیست، زودرس است و خطوط تمایزات را با روایات و جریانهای موجود، بلافاصله نشان نمیدهد. من بر این باورم که به اتکا بازسازی و پرتو افکندن بر مبانی کمونیسم منصور حکمت، نیروهای فعاله تشکیل یک حزب واقعی کمونیسم کارگری، و ماتریال انسانی محمل آن، اساسا در خارج از دوایر موجود قرار دارد. میدانم و آگاهم که در شرایط کنونی، تظاهر انسانی این کمونیسم حتی در طیف "گرایش" کمونیسم کارگری در جامعه به طور متعینی تبلور نیافته است. اما شک ندارم که با تلاش برای بیرون آوردن از زیر آوار این غیر کمونیسمها، در جنبش کارگری ایران، در میان جنبش جوانان ایران برای خلاصی فرهنگی و در جنبش برابری طلبانه زنان و نیز دیگر حرکتهای اجتماعی برای آزادی و برابری، ماتریال بالقوه ای برای ساختن دوباره تحزب کمونیسم کارگری موجود است. این حزب آتی کمونیستی، درست است که فی الحال به نیروی محرکه مدافعان فعلی و موجود مبانی کمونیسم کارگری نیاز دارد، اما، این تلاش باید کوشش و مبارزه ای برای به استقبال رفتن روندی باشد که در جامعه ایران، احتمال عروجش بسیار است. بحث بر سر "روحیه" و یا مقهور شدن بر اثر رویداد زلزله سیاسی فروپاشی حزب کمونیست کارگری و نقش هر کدام از ما مدافعان منصور حکمت نیست. جامعه باید در پروسه ای، انتقاد صمیمانه، ماتریالیستی و واقعی ما را از خود ببیند، اعتمادش جلب و بازسازی شود و حقایق بیشتری را در باره عبور ما از این زلزله و پس لرزه های آن بشنود و ببیند. من فکر میکنم مادام و تا زمانی که خود ما چه فردی و چه جمعی، یک سری بازبینی های انتقادی از کل دوران جدالهای درونی قبل از فروپاشی حککا و بعد از آن و شکل گیری احزاب موجود با تئوریهای خاص و غیر کمونیسم کارگری را ارائه ندهیم، نمیتوانیم به صرف "اراده"، بانی تشکیل حزب جدیدی باشیم. بحث من، سیاست انتظار و دست روی دست گذاشتن و زانوی غم بغل گرفتن از نفس اتقاق فاجعه و یا زلزله نیست. اتفاقا بسیار هم باید فعال و تعرضی بود. ولی مهم این است که حرکت برای تشکیل حزب جدیدی که واقعا نماینده سیاسی کمونیسم در ایران باشد، نباید ادامه خطی جدالها و انشقاقات چند سال اخیر، از دوره اختلافات درونی و پس از آن باشد. به نظر من، چنین موضعی، یک تعبیر درون خانوادگی از ما را ارائه میدهد و ما با اعتماد جامعه روبرو نخواهیم شد. شرط اولیه گام گذاشتن به این مسیر، باز کردن یک دوره بررسی انتقادی از آن دوران و نزدیک تر کردن مواضع انتقادی به همدیگر و جلب و جذب اعتماد فروریخته جامعه به کمونیسم کارگری است.

و سوم اینکه کاملا آگاهم بر اینکه این بازبینی انتقادی از مواضعم در جریان اختلافات درونی و معماری حزبی که ابتدا به تدریج و قطره چکانی و سپس صریح و بی پرده از بستر جنبش کمونیسم کارگری برید، بویژه در دوایر رهبری حزب موسوم به حکمتیست، به عنوان دلیلی برای تاکید بر سیاست فرصت طلبانه "پس مفت چنگم" بدل خواهد شد. من بقول معروف حرف واقعی ام را زده ام، بگذار "افکار عمومی" هرچه میگوید، بگوید و شارلاتانیسم سیاسی دلیلی برای توجیه خود در دوایر کسانی که تعقل خود و استقلال فردی و وجدان علمی شان را به پای سکت داری و زندگی در دروغ پردازی قربانی میکنند، کسانی که این شیوه از فعالیت را تنها راه تظاهر به فعال سیاسی بودن تعریف کرده اند، با "قاطعیت" بر زمین بکوبد. بگذار کسان دیگری بر بستر تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری، و علیه کمونیسم منصور حکمت، به صف نویسندگان "در این بن بست" ها و " پایان حزب کمونیست کارگری" بپیوندند و قافله استغفار کنندگان از آویزان شدن به کمونیسم کارگری را به منزلگاه و دوایر ضدکمونیستی عرضه کنند. بگذار شمار دیگری از نارفیقان حکم پایان تاریخ کمونیسم کارگری و محو تصویر منصور حکمت از جنبش کمونیستی و کارگری را باز هم تکرار کنند. برای چنین مناسک ارزان و برای چنین "بیعت" های کسل کننده با تدوین کنندگان تزها و سیاستها و رسوبات سوسیالیسم مشروطه خواه که پس از "جنبش دوخرداد" هنوز هم ناخنهایشان را در ناتوانی بورژوازی خودی از "متعارف کردن" دولت "سرمایه داران" میجوند،پشیزی ارزش قائل نیستم. این مرثیه ها و تعزیه گردانیها از فرط تکرار، حتی دیگر از ظرفیت جمع کردن گوش شنوا در دایره خودی، عاجز و تهی و به مضحکه تبدیل شده اند. بقا سکت های فی سبیل اله حول تئوری شکست، حول پایان تاریخ و بن بست و شکست کمونیسم، آنهم به نام گرایش سوسیالیستی یا منصور حکمت، یک تناقض درخود است. تهی شدن این غیر کمونیسمها از هر نوع انقلابیگری، سرمایه گذاری شان بر آرزوی ارتجاعی برای شکست مردم در بزیر کشیدن رژیم اسلامی و دمیدن بر شیپور پایان کمونیسم کارگری، تازه طلیعه عروج آن نیروئی است که به شهادت سی سال دخالتگری فعال و پراتیک در تحولات سیاسی جامعه ایران، زبان گویا و برنده مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری بوده است. این آثار و این گنجینه موجود است، در جامعه توجه ها را به خود جلب میکند و آنگاه که این تئوری انقلابی با حرکت و خیزش مردم پیوند بخورد، جز آه و اسفی محزون از درون دوایر شکست طلبان چیزی نخواهیم شنید. تزها و تئوریهای این خیل "ناقهرمانان"، در تند پیچ بعدی، روی دستشان باقی خواهد ماند. این ماخیسم ایرانی و این یاس فلسفی و عرفانی با پایان سلطه ارتجاع اسلامی، به تاریخ خواهد پیوست، این را مطمئنم.

تصحیح یک فاکت، توضیحی بر یک واقعه و نقطه ای از یک تاریخ در زندگی سیاسی فواد مصطفی سلطانی

در سیر تلاشها برای گرامیداشت خاطره رفیق عزیزم فواد مصطفی سلطانی و به بهانه سی امین سالگرد جان باختن او، فاکتهائی بازخوانی شده اند، که گرچه خود فاکت، واقعی است، اما تعبیر و تفسیرهای منتسب به فواد و ما که شاهدان عینی آن فاکتها بوده ایم، غیر واقعی، جعلی و در خدمت به اهدافی خاص اند. ماجرا از این قرار است: فواد در زندان و در مراسمی که زندانبانان زندان سیاسی قصر در تهران در سال ۵۴ به مناسبت ۲۸ مرداد، سالروز کودتا علیه مصدق، برگزار میکردند شرکت کرد. بگذارید اینجا من احساس خودم را در این مورد بیان کنم، چون این مساله به نحوی هم به تاریخ کومه له که آنزمان به نام "تشکیلات" فعالیت داشت، و هم به زندگی و فعالیت سیاسی من، در مقیاس فردی مربوط است. واقعیت این است که من شخصا از همان ایام و بویژه پس از جان باختن فواد و تیرباران شدن چهار تن از برادرهایش، حسین، امین، ماجد و امجد، با یک مساله بشدت عاطفی روبرو بوده ام. مرگ و عدم حضور کسی که روایاتی به او منتسب میشود، پدیده مهمی است. نه از نظر رابطه شخصی ام با فواد و نه از نظر آشنائیهای نزدیکی که با برادران جان باخته او داشتم و نه از نظر اخلاق سیاسی، خود را مجاز نمیدیدم که در باره مساله ای که فواد در زمان حیات خود بطور علنی در باره آن سخنی نگفته بود، چیزی بگویم. به انواع مختلف سعی کرده ام در بازگوئی تاریخ زندگی سیاسی خود و مقاطعی از تاریخ کومه له، از طرح شدن این مساله خود را کنار بکشم و این واقعه و اتفاق را مشمول مرور زمان کنم و اجازه ندهم که تصویر فواد، و به تبع آن تاریخ فعالیت سیاسی خود من و تشکیلات کومه له، زیر علامت سوال و ابهام قرار گیرد.

متاسفانه یکی از برادرهای فواد، این روزها در تلویزیون آسو، که توسط جناح عمر ایلخانیزاده راه اندازی شده است، به این مساله اشاره کرده است و گفته است که شرکت فواد در مراسم ۲۸ مرداد سال ۵۴، توسط رفقای زندان به رهبری فواد تصمیم گیری شده بود تا به تعبیر این برادر فواد، یک نوع "سازش" انجام شود که در نتیجه آن پلیس سیاسی حساسیت اش را نسبت به "تشکیلات" از دست بدهد و راه ادامه فعالیت در بیرون زندان بسته نشود. این فاکت با تعبیری شبیه به این روایت، متاسفانه در گفتگوئی که تلویزیون کومه له با رفیق ابراهیم علیزاده داشته است، به همین مناسبت سی ساله جان باختن فواد، تکرار شده است. از این نظر، علیرغم میل قلبی من، اشاره به این مساله، خارج از اراده من و علیرغم تصمیم شخصی من، بروز بیرونی یافته است. من ناچار نمیتوانم سرم را زیر برف کنم و کماکان تصور کنم که این مساله مشمول مرور زمان شده است. مساله در غیاب فواد و بدون اینکه مجالی برای فضاوت او موجود باشد، علنی شده است.

از این نظر اجازه میخواهم به عنوان یکی از آن زندانیان سالهای ۵۳ تا ۵۶ و به عنوان یکی از کسانی که جزو کادر دستگیر شده "تشکیلات" در ضربه سال ۵۳ هستم، و به عنوان شاهد عینی، خود آن فاکت را توضیح بدهم و موضع انتقادی فواد را پس از این واقعه بازگو کنم.

ما به عنوان زندانیان سیاسی "تشکیلات"، پس از دوران زندان در سلول انفرادی در "کمیته مشترک ضدخرابکاری"، به زندان قصر انتقال یافتیم و مدت چند ماه من و فواد و طیب روح الهی و شعیب زکریائی همراه با چند نفر دیگر از تشکیلات تهران هم بند بودیم. پس از دادگاهی شدن و گرفتن حکم قطعی در دادرسی ارتش، ما را در سه بند مختلف و جدای از هم جای دادند. در مقطع ۲۸ مرداد سال ۵۴، برای اولین بار با طرح و نقشه زندانبانان رژیم، که آنوقت تحت ریاست سرهنگ منصور زمانی بود، روبرو شدیم. من و سعید یزدیان در بند معروف به ۱ و ۷ بودیم. فواد و طیب عباسی روح الهی و عبداله مهتدی در بند ۴ جدید بودند و شعیب زکریائی به دلیل محکومیت ۱۲ سال، در بند زندانهای با حکومیت بالا، بند ۶، زندانی بود. بنابراین نفس این مساله که شرکت در مراسم ۲۸ مرداد توسط تصمیم جمعی ما انجام شده باشد، کلا غیر واقعی و غیر عملی و غیر ممکن و بی اساس است. در بند ما، زندانیان قدیمی تر یک روز قبل از ۲۸ مرداد، به همه "جدیدی"ها و به من و سعید یزدیان که در بند ۱ و ۷ بودیم، گفتند که معمولا ساواک و شهربانی، هر ساله برای خفت دادن به زندانی سیاسی و تلاش برای ایجاد شکاف در بین زندانیان سیاسی و دامن زدن به بی اعتمادی و دلسردی، مراسم ۲۸ مرداد را در زندان برگزار میکنند. معمولا با قاطی کردن نام تعدادی که خودشان میدانند متزلزل اند و گاه پشیمان و نادم با تعداد دیگری بطور "تصادفی" از روی لیست زندانیان، از بلندگو اسامی را میخوانند. معمولا شکردشان این است که نمیگویند برای شرکت در مراسم ۲۸ مرداد است. در این روز اگر اسامی خوانده شد به نگهبانی مراجعه نکنید و حتی اگر شما را با فرستادن وکیل بند خواستند، در "زیر هشت" بگوئید به مراسم نمی آئید. هیچ اتفاقی نمی افتد جز اینکه روز بعد حداکثر ممکن است کسانی را که به فراخوان بلندگو پاسخ نداده و یا در زیر هشت از رفتن به ۲۸ مرداد امتناع کرده اند، فرامیخوانند، چند ضربه باتوم به کف پایشان میزنند و چند روزی به بند انفرادی و یا زنادن "عادی" تبعید میکنند. این از مقررات توافق شده توسط "کمون" زندان بود و تخطی از آن با مجازات "بایکوت" روبرو میشد. بایکوت معنی اش این بود که نمیتوانستی برای هیچ مسئولیتی، چه مسئول هفتگی ورزش صبحگاهی، یا مسئول کتابهائی که مشمول مصادره در بازرسیهای هرازچندگاه یکبار توسط گارد زندان میشد و یا حتی نوبت "کارگری" و مسئول "رخت"ها کاندید بشوی. برای من و سعید واضح بود که شرکت در چنین مراسمی، از نظر نفس حفظ روحیه "مقاومت" غیر ممکن بود و میدانستیم که این حرکت فضای زندان را بر ما سنگین تر و علاوه بر شکستن روحیه ما به عنوان زندانی مخالف رژیم شاه، ما را با "بایکوت" سیاسی "کمون" زندان روبرو خواهد ساخت. وقتی یکی از زندانیانی را که اسمش را خواندند و به مراسم رفت و برگشت، به من گفت، "فواد هم آنجا بود"، واقعا ما شوکه شدیم. بعدا و پس از اینکه من هم به بند ۴ جدید منتقل شدم، متوجه شدم که در تصمیم فواد برای پاسخ مثبت دادن فقط عبداله مهتدی شریک بوده است و طیب روح الهی تا آخر مخالف سرسخت باقی مانده بود. بنابراین حتی اگر تصمیم آن سه نفر را هم مبنا و مرجع تصمیم همه ما هم قرار بدهیم، آن تصمیم با مخالفت سرسختانه طیب روبرو شده بود و اینجا هم اینکه گویا تصمیمی از جانب زندانیان "تشکیلات" بوده است، واقعیت ندارد.

بعلاوه خود فواد، پس از اینکه من هم با او هم بند شدم اصلا چنان تعبیری از چنان تصمیم موهومی به نام تمام زندانیان تشکیلات نداشت و بشدت از آن پشیمان شده بود. واقعیت این بود که هدف پلیس سیاسی رژیم شاه، که توسط جمهوری اسلامی در اشکال فوق العاده جنایتکارانه تری ادامه یافت، این بود که مخالف سیاسی خود را در درون زندان وادارد که علیه هر فکر و اندیشه ای در مبارزه بر علیه رژیم، خود زندانی سیاسی، حرکتی انجام بدهد. بعلاوه واقعیت آنروزها نشان داده بود که صرف "سازش" هر زندانی، معنی اش اجازه دادن به فعالین غیر دستگیر شده و یا نشان دادن سیاست "نرمش" نبود. همه ما میدانستیم که در همان حال که ساواک و شهربانی تلاش میکردند که تعدادی از هر سازمان مخالف را به تسلیم وادارند، از طرف دیگر، افراد همان سازمان را که امر تشکیلات خود را پیش میبردند، یا زیر شکنجه میکشت و یا به مرگ و یا محکومیتهای سنگین محکوم میکرد. معلوم بود که نام این حرکت که قدرت قاهره بالای سر زندانی آویزان است، "سازش" نیست، تسلیم است. حتی خود فواد در این رابطه عمیقا به خود و آن توهم انتقاد داشت و به عنوان مثال گفت که خود ما در سال ۴۹ به دلیل نوشته بدون امضائی که در نشریه اداره فرهنگ مریوان در وصف انقلاب سفید نوشته شده بود، حتی بدون اینکه اثبات شود که توسط چه کسی نوشته شده است و صرفا از روی شایعات محفلی، یکی از رفقای قدیمی خود را از تشکیلات طرد کردیم، بدون اینکه حتی به او گفته باشیم که اولا طرد شده است و ثانیا به چه دلیلی؟ میگفت این اوج عدم صداقت است که ما تصمیم به شرکت در مراسم ۲۸ مرداد را از روی منافع تشکیلات بدانم و آن تسلم طلبی و وادادن و در تقابل قرار گرفتن با زندانیان سیاسی و مخالف رژیم را توجیه و تبرئه کنم. این "انتقاد از خود" فواد، به نوعی مرزبندی کردن با روش های مخربی بود که ما قبل از دستگیری در برابر کسانی که نظر متفاوتی داشتند اتخاذ کرده بودیم. واقعیت این است که علیرغم اینکه طفلک فواد، تا زمانی که در زندان فصر بود بشدت مورد بی مهری و تا حدی بایکوت سیاسی "کمون" قرار گرفت، اما در ذهنیت ما کمترین خللی نسبت به صداقت و پافشاری او بر ادامه مبارزه با رژیم شاه وارد نشد و خود او چه بسا چنان در عمل و در ادامه به "جبران" آن ضعف پرداخت که نوعی ماجراجوئی و بی توجهی حتی به نفس حیات خود او بود. رفتن پای اعتصاب غذای ۳۴ روزه خشک در زندان سنندج و حرکات ماجراجویانه ای که پلیس را وادارد او را زیر شکنجه ببرند، به نظر من بار جبران آن حرکت را داشت و تا حد زیادی او را نسبت به حفظ خودش به عنوان یک شخصیت موثر سیاسی و کمونیست، به بی مبالاتی کشانده بود.

من حقیقتا نمیدانم که این نوع یاد آوری چه اهداف ناسالمی را دنبال میکند؟ مبفهمم که تلاش برای اینکه بگویند فواد کمونیست نبوده است و یا کمونیست پیگیری نبوده است و یا اینکه "انعطاف" داشته است که از کمونیست بودن خود هم تبری جوید، بخشی از یک تلاش سازمانیافته و هدفمند دوایر ناسیونالیسم کرد علیه کمونیسم و علیه منشا اولیه روی آوری "تشکیلات" به کمونیسم است. جوهر این نوع یادبودها و بیرون کشیدن آن نقطه "سازش و تسلیم" از زندگی فواد، دقیقا هدف ضدکمونیستی را تعقیب میکند تا بگویند که بی پرنسیپی و بی باوری به هر اصل و موازین سیاسی، فقط مختص به احزاب و شخصیتهای ناسیونالیستی و قومی نیست. این ناسالم و مشخصا با هدف تیره کردن تصویر فواد و شکستن تصویر او به عنوان یک شخصیت کمونیست در جریان است. تعجبم از رفیق ابراهیم علیزاده است که چرا این روایت را در مورد فواد فکر نشده پذیرفته و تعبیر خود را در مصاحبه با تلویزیون کومه له که به مناسبت سی امین سال جان باختن فواد انجام شده است، به آن الصاق کرده است. با توجه به اینکه میدانست که ما در کنگره اول کومه له، که خود او هم در آن شرکت داشته است، در آن مورد بحث کرده بودیم و در صورتجلسات ثبت است، با توجه به اینکه من به عنوان یک شاهد زنده آن اتفاق در دسترس بودم، فکر میکنم درست تر بود که چگونگی ماجرا را با من چک میکرد. من این غدر به فواد را از جانب ضدکمونیستهای تمام عیار و یا کمونیست سابقی های پشیمان شده در محضر میلیتاریسم آمریکا و به قدرت رسیدن احزاب عشیره ای کرد و به تعبیر مردم سلیمانیه، فرعون های کرد در کردستان عراق، علیرغم هر نسبت و سابقه و رفاقتی که با او داشته اند، یک حرکت آگاهانه و نقشه مند ناسیونالیسم کرد بر ضد رادیکالیسم و خمیر مایه کمونیستی کومه له و علیه قرار گرفتن بنیان کومه له در صف توده های کارگر و زحمتکش میدانم. امیدوارم رفیق ابراهیم علیزاده، نقشه و هدف ضدکمونیستها را در طرح و علنی کردن آن بخش از زندگی فواد، خوانده باشد و این توضیح من را به واقعیت نزدیک تر ببیند. من دستکم میدانم که نیت رفیق ابراهیم با دسته اول به کلی متفاوت است و او تلاش کرده است که بر حرکت نادرستی که مورد انتقاد خود فواد هم قرار گرفت، از روی محبت و علاقه به او، تعبیری قرار بدهد که متاسفانه با روایت خود فواد، مغایرت دارد.

 

۷ سپتامبر ۲۰۰۹


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: